من نیز با شما موافق هستم و هم با پرجم داران سر سخت مبارزه با مسیحیت
اسکولاستیک که قرون رنسانس را رقم زدند، مسیحیتی که بر اقنوم ثلاثه استوار
است، مسیحیتی که شناسنامه ای تیره و تار از زمین ارائه می نماید و راه
رستگاری را در تاوانی می بیند که باید بخاطر گناه اولیه پرداخت، بخاطر
ایجاد دادگاه های انگیزاسیون و آتشی که برافروخت و تمام فصول عذاب و قرون
وسطی را برپا نمود. علم و دانش و نشاط و سرزندگی را به پای صلیب طلایی
قربانی ساخت و همو همواره بر آمرزش در برابر صلیب طلایی نهانی ترین گنجینه
انسان، که شخصیت و توانمندی و شرافت وی را با اعتراف بر گناهان فرو ریخت و
از انسان یک چیز بی مایه و بی خون، یک پوستینی پلاسیده از هیچ عرضه داشت.
بزرگ نعمت زیبایی که هرگز آن را نمی بینیم و در نمی یابیم: سپاس پروردگاری
را که ستارالعیوب است.
اما منصفانه بیاییم و شناسنامه مسیحیت موجود
که تحریف شد را کمی در آئینه تاریخ بنگریم: عوامل متعدد در تحریف مسیحیت می
توان بر شمرد اما عمده ترین تحریف از طریق پاول قدیس آن
پولس رسول،
آن فاسد با کله ای که به خاطر یک مکاشفه ابلیسی در راه دمشق، به مسیحیت
گروید و معجون درهم جوشی از یهودیت و یونانیت و الهه ها و اسطوره ها برساخت
و نام آن را مسیحیت نهاد.
در واقع این مسیحیت نبود که که بر علیه
زمین و تمام مواریث انسانیت شورید، این مسیحیت نبود که علم را بر پای صلیب
طلایی مصلوب ساخت، این مسیحیت نبود که دادگاه های انگیزاسیون براه انداخت و
گالیله را بر محوریت زمین مرکزی میخکوب ساخت، این مسیحیت نبود که هنر عذاب
و جهنم و ملامت و اسحزاء انسان را رقم زد، این مسیحیت نبود که جنگ های
صلیبی براه انداخت و ...
این یونانیت و فلسفه ارسطو و افلاطون بود که هم مسیح نمادین را مصلوب ساخت و هم از پی آن به تحریف مسیحیت پرداخت. به قول
نیچه تنها
یک مسیحی واقعی وجود داشت که او هم بر بالای صلیب جان سپرد!در
همان ابتدا چیزی از مسیحیت باقی نماند، با عروج حضرت عیسی، مسیحیت واقعی
نیز عروج کرد. صدها انجیل برساختند و از این افتضاح در نهایت چهار انجیل از
آن همه انجیل برگزیدند و نام متی و مرقس و لوقا و یوحنا بر آن نهادند و
حتی انجیل برناوا را نیز به گوشه تاریک تاریخ سپردند. حتی این اناجیل اربعه
در تناقض با هم از هم فاصله های بسیار دارند...
فلسفه ارسطو همچون
اختاپوس بر مسیحیت زخمی چنبره زد و زمین گیرش ساخت، نه فلک ارسطو و هیات
بطلمیوس دادگاه های انگیزاسیون براه اندخت، فلسفه مدرسی و اسکولاستیک قرون
وسطی را رقم زد و توماس آکویناس قدیس به تاسی از ابن سینای فیلسوف ارسطویی
مشایی ایرانی اسلامی همان با مسیحیت کرد که با اسلام همان شد که نباید می
شد!!!
و ملاصدرا واضع حکمت متعالیه معجون در هم جوشی از ارسطو و
افلاطون و عرفان ابن عربی برساخت و با چاشنی چند آیه و حدیث قدسی، آشی پخت و
نام این دیگ در همجوش را با واژه دهن پرکن حکمت متعالیه مزین ساخت!!!
اگر
اسطوره های یونانی و توهمات انتزاعی فلسفه و عقول عشره و نه فلک ارسطو و
مثل افلاطون شریعت آن پیغمبر ناصری و مسیحیت را با پولس رسول زمین گیر ساخت
و در تاریکی قرون وسطی مدفون نمود، همو نیز اسلام را به قعر قرون وسطی فرو
فرستاد. آن هم دقیقا در زمانی که رونسانس اسلامی در اوج و شکوه و عظمت
قرار داشت.
یهودیت نیز نه به واسطه فرعونیان، که در همان آغاز با
سامری و آن گوساله طلایی و طلای قارون در صحرای سینا پراکنده و آواره گشت.
مسیحیت هم در همان ابتدا با فاسد با کله ای همچون پاول قدیس قداست زدایی شد
و اسلام نیز در در فردای پیامبرش با سناریوی چند نخبه فاسد باکله ای از
صحابه در سقیفه گرفتار سامری ها و قارون ها گردید. و از پی آن قیل و قال
مدرسه ها براه افتاد و عمری تصوف و عرفان از رهگذر فلسفه افلاطون، و اشاعره
و معتزله با مجهز شدن به منطق صوری و فلسفه انتزاعی ارسطو، عظمت تفکر نوین
جهان اسلام را تباه ساخت. با همه این ها قرآن ماند و اهلبیت اش.
با
این مقدمه من نیز با شما موافق هستم، و با مسیحیت و اسلامی که متاسفانه
معرف آن حسن بصری، خواجه ربیع، بایزید بسطامی، جرید و حلاج و ابن عربی، که
نوابغ تصوف و عرفان هستند. و یا ابن رشد و ابن میمون و فارابی و ابن سینا و
سهروردی و ملاصدرا که مشاهیر فلسفه و عرفان هستند، نه تنها مخالف که آن را
افسون و افیون امت ها می دانم.
اینان از تصوف و عرفان و ناسوت و
ملکوت هپروتی برساختند، و با حکمت و فلسفه و برهان از نوع بازیهای زبانی، و
با اختراع واژه های صورت و هیولا و قار الذات و غیر قارالذات! و با ابداع
مفاهیم و معانی انتزاعی و توهمات و تخیلات و تمثیلات مجازی بلایی بر سر
تمدن اسلامی آوردند که اگر بر سر مسیحیت و یهودیت فرو می ریخت حتی نامی و
نشانی هم از آن باقی نمی ماند.
زمانی فلسفه و عرفان ارسطو و
افلاطون به نام مسیحیت، مسیحیت را تباه ساخت. و دیروز و امروز نیز به نام
اسلام، اسلام را از درون ویران و تهی می سازد.
در اینجا مرادم از فلسفه، فلسفه تاریخ پردازان و مدرنیسم هست، که تقبیح می شود نه فلسفه به معنای کلی...