علامه آیت الله مرتضی رضوی اخیرا در کتاب جدید خود (انسان و علوم انسانی در صحیفه سجادیه جلد چهارم) به یکی از پرسش های اصلی و انتقاداتی که همواره از مباحث کیهان شناسی بر مبنای قرآن و احادیث اهل بیت علیهم السلام می شود پاسخ می دهند: اشخاصی از خوانندگان گرامی فرموده اند: شما اسلام را بر طبق علوم غربی که همیشه متغیر هستند تفسیر می کنید و این کار خطرناک است.
پاسخ: پیشاپیش باید به عرض برسانم که متن بالا عین عبارت پرسش کنندگان محترم- در واقع باید گفت انتقاد کنندگان محترم- نیست، بل چکیده و خلاصه ای از متن پرسش ها و انتقادهای متعدد است که بصورت ایمیل رسیده اند و همگی موجب تشکر این بنده هستند.[1]
در پاسخ به این انتقاد ابتدا به یک انتقاد دیگر توجه کنید: یک آقای غربزده بل غرب پرست با بیان خشن و تند و ناسزا آمیز (که ویرایش شدۀ آن را می آورم) نوشته بود: دانشمندان غربی با آنهمه سابقۀ علمی و امکانات عظیم در کیهان شناسی هنوز در خیلی از مسائل مانده اند شما در کتابخانه خود نشسته نظر آنان را (مثلاً نظر نیوتن دربارۀ جاذبه، و نظر هاوکینگ و امثالش دربارۀ چگونگی قانون گسترش جهان) را رد می کنید و...
تصریح می کنم که این آقای غرب پرست راه و سبک من را بهتر از برخی متدین ها شناخته است؛ بوضوح می بینید که من نه تنها دین را بر طبق علوم تجربی یا علوم انسانی غربی تفسیر نمی کنم بل همۀ علوم غربی را نقد می کنم آنهم نقد در اصل اساس و پایه ها، و به همین جهت عصبانی است.
به این آقا عرض می کنم: می دانی چرا عبارت «غرب پرست» را دربارۀ جنابعالی آوردم؟ برای اینکه حتی از مرز تقلید عبور کرده و به شخصیت زدگی رسیده ای، از آن نیز گذشته و به «تعبّد» گرائیدی؛ بطور متعبدانه با نظریات علمی غربی ها برخورد می کنی در حالی که خود آنان این رویۀ حضرتعالی را نمی پذیرند؛ اگر نیوتن کیهان شناسی ارسطو را متعبدانه می پذیرفت نمی توانست قانون جاذبه را ارائه[2] دهد. و اگر انیشتین نظر نیوتن را متعبدانه قبول می کرد قانون «انحناء فضا» را در این باره اعلام نمی کرد. و...
حرف های علمی پاسخ علمی می خواهد و همچنین نقد علمی. نه اینکه عزیزی مثل جنابعالی شخصیت و شهرت اشخاص غربی را چماق کرده و بر سر یک بحّاث علمی بکوبد.
اما چماق این آقا هر چه هست پاسخی است بر این حضرات که بقدری از مباحث علمی وحشت دارند گمان می کنند من دین را بر طبق علوم غربی تفسیر می کنم و حتی توجه نمی کنند که کار من تفسیر نیست بل «تبیین» است.
درست است تفسیر دین با هر بینش غیر اسلامی خطرناک است بل عین خیانت است اما نمی دانم این دلسوزان و هشدار دهندگان که از این خطر می ترسند کجا بودند وقتی که ارسطوئیات و خیالات و فرضیات ارسطو در همین 18 سال پیش با عنوان زیبای فلسفه بر فضای حوزۀ مقدسه غالب شده بود، مگر فلسفۀ ارسطوی یونانی غربی نبود؟ چرا چیزی نمی گفتند؟ چرا چیزی نمی نوشتند؟
یا در همان زمان (18 سال پیش) در کهانت بازی مسابقه می دادند بودائیات را عرفان نامیده و مدعی رابطه با غیب بودند. استاد بزرگ شان بالای منبرِ درس تفسیر، می گفت «دعا راز است و نیاز است و ناز»؛ باب امامت و درب اهل بیت (علیهم السلام) را بسته بودند؛ افرادی مانند ملاصدرا و شیخ عطار را جایگزین ائمۀ طاهرین کرده بودند. چرا نمی گفتند تفسیر اسلام بر طبق ارسطوئیات غربی و بودائیات شرقی خطرناک است؟ چرا از روی این خیانت با تسامح عبور می کردند؟
در مدرسۀ فیضیه در صف شهریه طلبه ای را کتک زدند که انتقاد کوچکی از ملاصدرا کرده بود. در حالی که در همان وقت کم نبودند افرادی که حتی از امام صادق علیه السلام- نعوذ بالله- انتقاد می کردند.
چه کسی این جوّ مسموم را شکست و راه را برای دیگران در نقد این فلسفه و این عرفان برای دیگران باز کرد؟ ابتدا خواستند انگ مخالفت با امام خمینی (قدس سره) بزنند اما هر چه کوشیدند خداوند شرشان را برگردانید حتی گروهی[3] به حضور بزرگی و سروری شکایت بردند که درایت و دهای آن بزرگوار مانع از تأثر در برابرشان گشت. اینک این گروه دلسوز نیز ندانسته با شکست خوردگان صدروی همصدا شده و می گویند روش فلانی تفسیر قرآن بر طبق علوم غربی است.
شکست خوردگان چاره و راهی ندارند غیر از انگ زدن بر کسی که اوضاع شان را برهم ریخته و بازار گرم شان را کساد کرده است. اما این دلسوزان چرا با آنان هم آواز شده اند؟!
شگفت است؛ کار کسی که همۀ اصول غرب را (در علوم انسانی و نیز در کیهان شناسی و فیزیک فضائی و حتی در زیست شناسی و پیدایش حیات) به زیر سؤال برده و اصول مکتب قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) را فراز کرده و تبیین نموده و می نماید، کجا و تفسیر دین بر طبق علوم غربی، کجا؟-؟ انگی که یکصد و هشتاد درجه معکوس است و لذا تأثیری ندارد.
پرسش یا انتقاد چهارم با عبارت «از میان برداشتن مرز علم و دین»: اگر من توانسته باشم این مرز کهن و دیوار دیرین را از میان علم و دین بردارم بسی افتخار می کنم، دغدغه و نگرانیم این است که نتوانم این دیوار را (که ابلیس با تلبیس هایش آن را بوجود آورده و اسلام را مانند مسیحیت و بودائیات از علمیت ساقط کرده) از میان بردارم.
در دهۀ 60 زمانی که عده ای، مهندس بازرگان و گروهش را با عنوان «لیبرال» می کوبیدند و امروز خودشان لیبرال تر از بازرگان شده اند،[4] طلبه ای در حوزه کتابی بر علیه بازرگان نوشت و صریحاً «دین علمی» را رد کرد. او می توانست سبک ویژۀ بازرگان را رد کند اما او دین علمی را از اصل و اساس رد کرد. و پس از وفات امام(ره) اوضاع چنان آلوده شد که دین شناس به کسی گفتند که خود را از هر علم منزّه بداند، حتی فقه را هم به چیزی نمی گرفتند. و رسماً و علناً و عملاً چنین شد که: شخص هر چه خرافی تر، هر چه ضد علم تر، هر چه کهانت باز تر، همانقدر دین شناس تر. حتی شعر سعدی را که می گوید:
عارف
و صوفی همه طفلان رهند |
|
مرد
اگر هست بجز عالم ربانی نیست |
را عوض کرده و گفتند:
عالم
و صوفی همه طفلان رهند[5] |
|
مرد
اگر هست بجز عارف ربانی نیست |
و با این تحریف، از صدا و سیما نیز پخش کردند.
می بینید که جوّ فکر و فرهنگ به کجا می رفت. یک باصطلاح استاد دانشگاه در بزرگداشت عراقی صوفی در تلویزیون سخن می گفت چنان با شعف و افتخار دربارۀ عشق به پسر اَمرد و خوشگل، سخنرانی می فرمود که دهنش کف کرده بود.
اگر دین علمی نباشد بی تردید «دین جهلی» می شود. زیرا دین یا هر بینش دیگری، یا علمی است و یا جهلی، شق سومی وجود ندارد.
قرآن هر فکر و عمل انسان را یا علم می داند و یا جهل. کافی است در قرآن به کلمۀ علم و مشتقاتش و کلمه جهل و مشتقاتش مراجعه کنید. آنگاه سرتاسر قرآن را مطالعه کنید آیا شقّ سومی پیدا می کنید-؟
سپس به دیگر متون اصلی دین مراجعه کنید آنهمه دعوت پیامبر و اهل بیت (صلوات الله علیهم) به دانش را مشاهده کنید ببینید آیا دین غیر علمی را می پذیرند؟ حتی از عامی ترین عوام می خواهند که حتی الامکان باورهای دینی شان را بر اساس و پایۀ فکری و علمی و استدلالی مبتنی کنند.
اگر چیزی بنام کشف و شهود در بودائیت و نیز مسیحیت ارزش داشته باشد، در اسلام هیچ جایگاهی ندارد بل بعنوان کهانت و یا مقدمات کهانت رسماً تحریم شده است. اگر کهانت و باصطلاح کشف و شهود کارآئی داشت و به درد انسان می خورد، بومیان قارۀ آمریکا که سرآمد آن بودند اسیر مهاجران اروپائی نمی شدند. و جامعۀ بزرگ کهانت زدۀ هند مستعمرۀ انگلیسی ها نمی گشت.
گاهی سخن از «عرفان های کاذب» به میان می آید گوئی در این میان «عرفان صادق» هم وجود دارد. در حالی که آنچه امروز عرفان نامیده می شود همگی یک سنخ و یک ماهیت دارند و همگی از نظر اسلام کهانت و حرام هستند.
آن عرفان در اسلام هست که دقیقاً هممعنی و مترادف با کلمه «علم» باشد و فرق شان فقط در لفظ باشد، یعنی «علم» و «عرفان» دقیقاً دو لفظ مترادف و دارای یک معنی واحد هستند.
چنین نیست که معرفت در اسلام به دو قسم تقسیم شود و گفته شود: معرفت علمی و معرفت عرفانی. علم قسمی از معرفت نیست بل عین معرفت است و بالعکس: معرفت، عین علم است نه مقسم آن.
معرفت یعنی «شناخت» و در اسلام هیچ شناختی غیر از شناخت علمی وجود ندارد.
گاهی کلمۀ علم را به معنی عالم بودن به کار می برند و این عرفان کذائی را نیز نوعی علم قلمداد می کنند یعنی علم را مقسم قرار می دهند. اما در بینش اسلام، علم دقیقتر و با چهار چوبه تر از آن است که این عرفان کذائی در آن بگنجد. این علم نیست بازی با جهل است؛ بازی با برخی الفاظ و مفاهیم و در مرحله بعدی کهانت است.
این عرفان تلبیس ابلیس است که برای هر چیز ناب و صحیح، یک چیز بدلی درست کرده اینهم دین بدلی و کابالیسم است.
مکتب قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) علم است، علم محض و به هیچ چیز غیر علمی اذن ورود نمی دهد. البته باطل شیرین است و هیچ باطلی شیرین تر از این عرفان نیست که «الباطل حلوٌ و الحقُ مرّ».
جامعه هائی که اینگونه کهانت ها و عرفان ها را کنار گذاشتند، دستکم در مسیر تمدن غریزی پیش رفتند اما جامعه های عرفان زده از همه چیز باز مانده اند.
می کوشند بر آفاق بلند صحیفه چادر شیطانی کشیده و آن را یکی از متون عرفانی خودشان معرفی کنند. با همۀ ارادتی که به مرحوم سید علیخان شیرازی دارم از نام کتابش (که در شرح صحیفه نوشته) خوشم نمی آید، عنوان «ریاض السالکین»، صحیفه را از اینکه «ریاض العالمین» یا «ریاض العلما» باشد کنار می زند. گوئی صحیفه هیچ ارتباطی با علم و علوم ندارد فقط به درد سیر و سلوک عرفانی کذائی می خورد. در حالی که یحیی بن زید آن را «علم» نامیده و امام صادق علیه السلام نیز سخن او را تأیید کرده است. همانطور که در مقدمۀ مجلد اول به شرح رفت.
صحیفه؛ این کتاب کوچک چشمۀ جوشان علم و دریای مواج علوم است.
آنچه مهم است عمل به وظیفه است بنده به وظیفه ام عمل می کنم و همۀ ضررهای مادی و هزینه های آن (از آن جمله اذیت و آزار روحی از ناحیه کاهنان و ارسطوئیان) را برجان خریده ام. غیر از ضرر مادی نفع مادی ندارم اما گویا مزاحم منافع مادی و مرید بازی عده ای هستم.
میان علم و دین هیچ مرزی وجود ندارد؛ علم صحیح عین دین است و دین عین علم صحیح است. به چه وضعی دچار شده ایم که پرهیز و فرار از علم، عین دین شده است؟!؟!
[1] و همین طور است همۀ پرسش ها و انتقادها که در اینجا عنوان شده اند.
[2] و همینطور اگر گالیله با ارسطو مخالفت نمی کرد چرخش زمین را اعلام نمی کرد و...
[3] اکثر افراد این گروه کسانی بودند که حتی یک روز بل یک ساعت هم با امام(ره) و نهضتش همراه نبودند می کوشیدند کسی را که از جوانی و از سال 42 تا به امروز در نهضت کوشیده و هر بلا را به جان خریده، مخالف انقلاب قلمداد کنند.
[4] بازرگان لیبرال، بانک های خصوصی را ملّی و مصادره کرد، اینان از نو آنها را تأسیس کردند. و همگان می بینند که اینان راه و روش مکتبی مقام معظم رهبری را بر نمی تابند.
[5] توجه نمی کردند که صوفی و عارف هر دو یکی هستند؛ نفی تصوف نفی همین عرفان است.