1- ماهیت و چیستی مادّۀ اولیۀ جهان
2- آیا حیات منحصر به کرۀ زمین است؟
بسمه تعالی
مسئلۀ اول: این مقاله تکمله ای دیگر است بر آنچه در کتاب های «تبیین جهان و انسان»، «قرآن و نظام رشته ای جهان» و «با دانشجویان فیزیک و کیهان شناسی». و در مواردی از مجلدات «انسان و علوم انسانی در صحیفۀ سجادیه» به اقتضای جریان بحث آمده است.
پس الزاماً باید مروری اشاره ای بر اصول و مبانی هستی شناسی مکتب قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) داشته باشیم تا زمینه برای این دو مسئله فراهم گردد گرچه این اشاره ها برای خودم جنبۀ تکرار دارد:[1]
1- منطق قرآن و اهل بیت (علیهم السلام): ارسطوئیان ما در طول قرن ها کاری کرده اند که گوئی در عالم منطقی غیر از منطق ارسطو وجود ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد. اروپائیان بویژه با ظهور دکارت، منطق ارسطوئی را از این کرسی صدارت فرو کشیده و بیرون انداختند اما ارسطوئیان ما خیره سرانه چند قرن دیگر و همین حالا به آن وفادار ماندند.
بر خلاف نظر دکارت، منطق ارسطوئی هم درست است و هم منتج نتیجه، لیکن منطق یک علم است؛ منطق علم ذهن شناسی؛ مفاهیم شناسی. نه منطق هستی شناسی، نه منطق فلسفه که خود ارسطو پیش از آن که این منطق را ارائه دهد، فلسفۀ مشائی خود را ارائه داده بود.
و فلسفۀ او مبتنی بر این منطق نبود. این ارسطوئیان ما بودند که آن فلسفه را بر این منطق مبتنی کردند. صدور صادر اول از وجود خداوند با کدام برهان منطق ارسطوئی اثبات شده؟ بل بر اساس همان منطق نیز صدور لازم گرفته که وجود خداوند (نعوذ بالله) مرکب باشد. عقول عشرۀ ارسطوئی با کدام برهان اثبات شده؟ نه فلک ارسطوئی با کدام برهان آن منطق مستدل شده؟ و...، این ها همگی اصول فلسفۀ ارسطوئی هستند که همگی فرض، خیال و فرضیّۀ محض، هستند.[2]
منطق قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) بر سه پایۀ اساسی مبتنی است:
1(- واقع گرائی: سروکارش در هستی شناسی با واقعیت اشیاء و پدیده ها است. ذهن گرائی ارسطوئی و صوفیان را مردود می داند.
2(- تبیین: واقعیت هر چیز از آن جمله واقعیت جهان و چگونگی پیدایش آن را تبیین می کند.
3(- ابطال خواهی: آن گاه از مخاطب خود ابطال خواهی می کند: «وَ إِنْ کُنْتُمْ فی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ».[3] و حدیث های فراوان در ابطال خواهی.
اکنون دو مسئلۀ بالا را با این منطق بررسی می کنیم، هر مخاطبی آن را قبول نداشته باشد می تواند در مقام ابطال برآید.
2- معنی «خلق» در این مکتب: واژۀ خلق در ادبیات قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) دو کاربرد دارد:
الف: خلق= مخلوق، در تقابل با معنی «خالق» که می گویند: خالق و مخلوق. در این کاربرد خلق یعنی هر آنچه غیر خداوند است و مساوی می شود با «ماسوا الله».
ب: خلق در مقابل «امر» که می فرماید «لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ».[4] در این کاربرد خلق به معنی مخلوق، به دو بخش تقسیم می شود: پدیده های خلقی، و پدیده های امری.
مادۀ اولیۀ جهان، پدیدۀ امری بود و با امر «کن فیکون» به وجود آمده؛ نه از چیز دیگری خلق شده و نه از عدم آفریده شده، بل «ایجاد» شده است؛ ابداء و ابداع شده است.
«کَانَ اللَّهُ وَ لَمْ یَکُنْ مَعَهُ شَیءٌ»:[5] خدا بود و هیچ چیزی وجود نداشت حتی «زمان». ایجاد مادّۀ اولیّه ایجاد زمان هم بود. بر خلاف نظر ارسطوئیان که باور دارند جهان از وجود خدا صادر شده است. و بر خلاف نظر صوفیانِ «همه چیز پرست» که کل اشیاء را خدا می دانند.
ماهیت مادۀ اولیّه جهان: آن پدیدۀ ایجادی اولیه، چه بود؟ در آن کتاب ها به شرح رفته است که: هر آنچه (غیر از خدا) وجود دارد یا مادّه است و یا مادّی. و آنچه ارسطوئیان ما «مجردات» می نامند و برخی از موجودات از قبیل فرشته، روح، عقل، را تحت این عنوان قرار می دهند، خیال و توهم است. زیرا همه چیز (غیر از خدا) متحرک، متغیّر و محدود است؛ حرکت، تغییر و حدّ، بدون مادّه و مادی، امکان ندارد؛ همه چیز و هر موجود «جسم» است یا جسم کثیف= فشرده. و یا جسم لطیف= بسیط نسبی.
یک قلوه سنگ جسم کثیف است. و یک نیروی الکتریسته جسم لطیف است. اشیاء همگی دراین خط نسبیت هستند.
آن پدیدۀ اولیّۀ جهان، ماده بوده لیکن مادّه سه نوع است:
1- گاز: هوا که ما آن را تنفس می کنیم یک نوع از انواع گاز است.
2- مایع.
3- جامد.
مادّۀ اولیۀ ایجادی جهان، گاز بوده است که در ادبیات حدیثی به آن «هوا» گفته شده، هیچ فرقی نمی کند شما واژۀ گاز را عام بگیرید و هوای تنفسی و اکسیژن را نوعی از آن بدانید، و یا هوا را در معنی عام بگیرید و گازهای دیگر را نوع های متعدد آن بدانید.
حدیث: امام سجاد علیه السلام در پاسخ ابن عباس که پرسیده بود: خداوند عرش را از چه چیز خلق کرد؟ می فرماید: «و اما ما سئل عنه من العرش مم خلقه الله؟ فان الله خلقه أرباعا لم یخلق قبله الا ثلاثة أشیاء: الهواء و القلم و النور ثم خلقه الله ألوانا مختلفة»:[6] اما آنچه پرسیده شده که خداوند عرش را از چه آفریده، خداوند آن را در چهار مرحله آفریده است، و قبل از آن تنها سه چیز آفریده بود: هوا، قلم و نور. سپس آفرید آن هوا را در گونه های مختلف.
توضیح: 1- عرش در ادبیات قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) گاهی به معنی «حکومت و سلطنت خدا» به کار می رود. و گاهی به معنای سطح بیرونی جهان و کائنات. و در هر صورت به معنی تخت و سریری که خداوند روی آن نشسته است، نیست. زیرا در این صورت جسمیت ذات باری تعالی را لازم می گیرد.
2- «ارباعاً». این کلمه گاهی به معنی «چهار، چهار» می آید؛ مثلاً می گویند: فلانی فلان چیز را (مثلاً گردو را) چهار، چهار شمرد. و گاهی به معنی «چهار جانبه» می آید. و گاهی به معنای «رتبۀ چهارم» یا «مرحله چهارم» به کار می رود. و از عبارت «خداوند قبل از آن تنها سه چیز آفریده بود» کاملاً روشن می شود که مراد در این حدیث همین رتبه چهارم یا مرحله چهارم است.
یعنی وقتی سطح برونی جهانِ کوچک اولیّه کامل شد که خداوند گاز، قلم و نور را آفرید.
3- «قلم»: در احادیث فراوان توضیح داده شده که با پیدایش مادّۀ اولیۀ جهان، جهت حرکت، و مسیر تکامل آن تعیین شده که به کجا رود و چگونه رود. یعنی آن ماده اوّلیّه، بدون جهت و بدون مسیر تعیین شده و بدون هدف نبوده است.
4- «نور»: در کتاب های مذکور از روی احادیث توضیح داده ام که آن مادّۀ اولیّه بشدت پر نور بوده نوری به رنگ سبز اما نمی دانم- نتوانستم از حدیث ها استخراج کنم- که آن نور در مرحلۀ گاز به رنگ سبز بوده؟ یا پس از آن که به مرحلۀ مایع آمده سبز شده؟ یا در مرحله ای که به جامد مبدل شده سبز گشته است؟ اما همان طور که از این حدیث برمی آید، گاز اولیه دارای نور بوده به رنگ سبز یا رنگ دیگر.
عرش و سطح بیرونی آن جهان کوچک اولیه، وقتی تکون یافت که گاز نورانی و با جهتِ حرکت معین، ایجاد شدند.
5- «ثمّ خلقه اللَّه ألوانا مختلفة»: ضمیر «ـه» در «خلقه» به «هوا= گاز» برمی گردد، یعنی سپس خداوند آن گاز را به گونه های مختلف و متعدد درآورد.
6- قابل توجه دست اندرکاران فیزیک: در بینش و هستی شناسی مکتب ما در منشأ پیدایش، اصالت به گاز داده می شود نه به مایع و جامد.
حدیث دیگر: علی بن ابراهیم در تفسیرش، کلامی را آورده بدون این که آن را از زبان یک امام نقل کرده باشد. اما همگان معتقد هستند که او اکثر آنچه که در تفسیرش نوشته یا عین حدیث است و یا پیام حدیث است. صاحب تفسیر نور الثقلین بر همین اساس کلام او را به عنوان حدیث، در ذیل آیه 7 سورۀ هود آورده است.[7]
اینک متن آن دربارۀ آیۀ «وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ»، می گوید: «وَ ذَلِکَ فِی مَبْدَإِ الْخَلْقِ أَنَّ الرَّبَّ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى خَلَق الْهَوَاءَ ثُمَّ خَلَقَ الْقَلَمَ فَأَمَرَهُ أَنْ یَجْرِیَ فَقَالَ یَا رَبِّ بِمَا أَجْرِی فَقَالَ بِمَا هُوَ کَائِنٌ ثُمَّ خَلَقَ الظُّلْمَةَ مِنَ الْهَوَاءِ وَ خَلَقَ النُّورَ مِنَ الْهَوَاءِ وَ خَلَقَ الْمَاءَ مِنَ الْهَوَاءِ وَ خَلَقَ الْعَرْشَ مِنَ الْهَوَاءِ وَ خَلَقَ الْعَقِیمَ مِنَ الْهَوَاءِ وَ هُوَ الرِّیحُ الشَّدِیدَةُ وَ خَلَقَ النَّارَ مِنَ الْهَوَاءِ وَ خَلَقَ الْخَلْقَ کُلَّهُمْ مِنْ هَذِهِ السِّتَّةِ الَّتِی خُلِقَتْ مِنَ الْهَوَاءِ» و این- یعنی عرش خدا بر آب بودن- در آغاز آفرینش بود، که خداوند متعال هوا را آفرید، سپس قلم را آفرید و به آن امر کرد که جاری شود. قلم گفت: خدایا به چه چیز جاری شوم؟ فرمود: به آنچه خواهد بود و رخ خواهد داد. سپس ظلمت و نور را از هوا آفرید و آب (مایع) را از هوا خلق کرد، و عرش را نیز از هوا آفرید، عقیم (= منفی) را که وزندۀ شدید بود از هوا آفرید. و همۀ مخلوقات را از این شش چیز که از هوا آفریده بود، آفرید.
توضیح: اگر این سخن را به عنوان حدیث بپذیریم- به طوری که خیلی از حدیث شناسان پذیرفته اند از آن جمله محدث بزرگ علی بن جمعه حویزی- لازم است نکاتی دربارۀ آن بیان شود:
1- شش چیز را می شمارد: ظلمت، نور، ماء، عرش، هوای عقیم، آتش.[8] آن گاه می گوید: همۀ مخلوقات را از این شش چیز آفریده که خودشان از هوا آفریده شده اند. پس هوا اولین پدیده و مادۀ اولیه کائنات می شود.
نکته قابل توجه در این سخن این است که بر خلاف نظر یونانیان، اشیاء جهان از چهار چیز- آب و آتش، خاک و باد- خلق نشده اند، بل از شش چیز که منشأ همه شان هوا (= گاز) است.
2- علامّۀ مجلسی (قدس سرّه) در «مرآة العقول»[9] این کلام علی بن ابراهیم را آورده و گفته است: ظاهر این است که او این سخن را از حدیث اخذ کرده لیکن توان معارضه با حدیث های دارای سند (که ماء را پدیدۀ اول می دانند)[10] ندارد و بر فرض صحتش می توان میان این حدیث و حدیث های مستند، جمع کرد به این طریق که بگوئیم: حدیث هائی که ماء را مادۀ اولیّه می دانند، مراد شان اولیّت نسبی است؛ یعنی نسبت به اجسام محسوس مشهود که همگان آن ها را می بینند و درک می کنند، ماء اولین پدیده است، زیرا که هوا از مشهودات نیست.[11]
نمی دانم علامّه مجلسی که هم از حدیث شناسان متبحر درجه یک است و هم با تک تک احادیث آشنائی دارد، چرا در این کلامش اشاره ای به حدیث امام سجاد علیه السلام که در بالا مشاهده کردیم، نمی کند و این آوردۀ علی بن ابراهیم را در برابر آن حدیث های مستند تنها می گذارد-؟ اگر چنین نمی کرد و هر دو را در کنار هم قرار می داد آن «جمع»ی که کرده قوی تر می شد.
ولی باید توجه داشته باشیم که مراد او از «هواء» همین گاز قابل تنفس و اکسیژن است و اگر توجه می کرد که مراد حدیث «هوا به معنی اعم» است نه به معنی اخص اکسیژن، در این «جمع بین الاحادیث» با قوت تمام سخن می گفت.
نتیجه: مادۀ اولیّۀ جهان، گاز بوده[12] که ویژگی های زیر را داشته است:
1- جهت دار و دارای نوعی حرکت تکاملی معین بوده است. زیرا به همراه آن «قلم» نیز ایجاد شده است. و این قلم (= جهت معین) نیز یک پدیدۀ امری است، نه پدیدۀ خلقی. و لذا می بینیم وقتی که به پدیده های خلقی می رسد و شش چیز (ظلمت، نور، ماء، عرش، هوای عقیم، آتش) را می شمارد، قلم در میان آن ها نیست و در آن صورت هفت چیز می گشت.
2- عرش اولیّه نیز از آن گاز آفریده شده؛ بدیهی است که آن گاز محدود بوده و سطح خارجی داشته است.
3- هوای عقیم: امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز در خطبۀ اول نهج البلاغه، سخن از «باد عقیم» دارد می فرماید: «ثُمَّ أَنْشَأَ سُبْحَانَهُ رِیحاً اعْتَقَمَ مَهَبَّهَا»: آنگاه خداوند سبحان بادی آفرید و وزش آن را عقیم کرد.[13]
از گاز اولیّه که باصطلاح مثبت بود، گاز دیگری آفرید که منفی بود.
4- وقتی که دوگانگی میان دو گاز مثبت و منفی حاصل می شود، چیزی به نام آتش- آتش بالقوّه یا بالفعل- آفریده می شود.
5- در ترتیب پیدایش آن اشیاء ششگانه، ظلمت را قبل از نور آورده است زیرا در مرحلۀ پیدایش، تاریکی بر نور تقدم دارد و امروز نیز می بینیم که هم از نظر کمیت و هم از نظر کیفیت، تاریکی بر نور غلبه دارد و اکثریت مواد و انرژی های جهان را «مادّۀ تاریک» و «انرژی تاریک» تشکیل می دهند. این ترتیب را در سخن دیگر امام سجاد علیه السلام می بینیم که می فرماید: «سُبْحَانَکَ تَعْلَمُ وَزْنَ الظُّلْمَةِ وَ النُّورِ»:[14] خدایا پاک منزهی تو، وزن تاریکی و نور را می دانی.
توضیح دیگر: در آن حدیث ها که «ماء» به عنوان اولین شیئ آمده مراد «مایع» است نه آب به معنی H2o که متشکل از هیدروژن و اکسیژن و قابل نوشیدن و مایه حیات است که گاز خاص است.
توضیح سوم: علامۀ مجلسی (قدس سرّه) که در مقام جمع میان پیام دو حدیث مورد بحث و حدیث هائی که در آن ها کلمه ماء آمده، باید به طور دیگری نیز جمع می کرد و می گفت: موضوع این دو حدیث «اولین پدیدۀ اَمری» است و موضوع حدیث های دیگر «اولین پدیدۀ خلقی» است؛ اولین پدیده ای که جسمیت آن ملموس همگان است، بر خلاف ظلمت و نور که جسمیت شان بدون تأملات تخصصی فیزیکی قابل درک نیست.
اکنون هر کسی از فلاسفۀ جهان که کارشان هستی شناسی است، و هر کسی از دانشمندان فیزیک و هر کسی از دانشمندان کیهان شناسی، این تبیین را قبول ندارد بیاید آن را ابطال کند. گفته شد که اصول و پایه های منطق قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) عبارت است از:
1- واقع گرائی.
2- تبیین.
3- ابطال خواهی.
مسئلۀ دوم
آیا حیات منحصر به کرۀ زمین است؟
فصل اول: در این مسئله نیز باید برگردیم و نگاهی گذرا بر اصول کتاب های «تبیین جهان و انسان»، «قرآن و نظام رشته ای جهان»، «با دانشجویان فیزیک و کیهان شناسی» و مقالاتی که به محور آن ها تقدیم کرده ام از آن جمله مقالۀ «اساسی ترین اصول در کیهان شناسی» داشته باشیم:
پس از پیدایش «ایجاد»ی مادۀ اولیۀ جهان که ماهیت گاز داشت و به «مایع» مبدل گشت (همان طور که در مسئلۀ اول به شرح رفت) شش مادّۀ اساسی ساختمان جهان از آن گاز اولیّه خلق شد، زیرا که همان اَمر «کن فیکون» که فرمان ایجاد بود یک پدیدۀ راکد و بدون تحرک را نمی خواست؛ آن فرمان چیزی را می خواست که ویژگی های زیر را داشته باشد:
1- تکثّر: آن شیئ (گاز) باید با ماهیتی به وجود می آمد که تکثر از ذاتیات آن باشد که شش چیز از آن پدید آمد.[15]
2- گسترش: هماره در گسترش و ازدیاد باشد؛ گسترش پرسرعت.[16]
3- این تکثّر و گسترش، گسترش فضا- زمان هم بود و همچنان هست.
4- تکثّر و گسترش و بزرگ شدن، لازم گرفته که آن «ایجاد» دائمی باشد و همواره بدون توقف به ماده و انرژی آن جهان کوچک افزوده شود تا بتواند بزرگ و بزرگتر و گسترده تر باشد.
همیشه در مرکز جهان، ماده و انرژی ایجاد می شود و این «تغذیۀ جهان» است که می خورد و بزرگ می شود. و آنچه امروز «قانون گسترش جهان» نامیده می شود، گسترش بادکنکی و انبساط محض نیست.
فصل دوم: آن جهان کوچک که به سرعت بزرگتر می شد (همان طور که در مسئلۀ اول به شرح رفت) یک سطح بیرونی داشت که یک نام آن «عرش» است[17] و نام دیگر آن «سماء= آسمان» است.
روند تکثّر و گسترش ادامه داشت و در مدت 000/000/250/18 سال[18] در درون آن کرات، منظومه ها و کهکشان ها به وجود آمدند و در پایان مدت مذکور، جهان جوان دچار یک تحول عظیم و همه جانبه گشت؛ منظومه ها و کهکشان ها منفجر و متلاشی شدند و در نتیجۀ آن، دو حالت پیش آمد:
1- محتوای آن جهان به گاز و مذاب مبدل گشت.
2- مواد عالی و تکامل یافته تر آن، به سمت بالا رفت و پوستۀ دیگر در زیر پوسته اولیّه، به وجود آورد و جهان دارای دو آسمان گشت.
در ادبیات قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) این انفجار عظیم با «نبأ عظیم»، «قیامت» نامیده شده و اصطلاحات دیگر نیز برایش هست. و شما اگر دوست دارید نام آن را «بیگ بنگ» بگذارید.
سپس از نو منظومه ها و کهکشان ها از همان مواد گاز و مذاب، پدید شدند و به چرخش افتادند که باز هم جهان می خورد و بزرگتر می گشت تا مدت 000/000/250/18 دیگر که مجدداً دچار تحول عظیم، انفجار عظیم، نبأ عظیم، بیگ بنگ گشت. بازهم باصطلاح: روز از نو و روزی از نو.
جهان تاکنون شش بیگ بنگ پشت سر نهاده است و مادر دورۀ هفتم هستیم که از آخرین بیگ بنگ 000/500/687/13 سال می گذرد، وقتی که به 000/000/250/18 سال برسد باز قیامت دیگر و بیگ بنگ دیگر رخ خواهد داد.
هفت آسمان: جهان ریز و کوچک اولیّه یک سطح بیرونی داشت- زیرا که محدود بود و هر محدود نمی تواند بدون سطح بیرونی باشد- یعنی یک آسمان داشت و در هر انفجار عظیم (= قیامت= بیگ بنگ) یک آسمان در زیر آسمان قبلی پدید گشت و اینک دارای هفت آسمان است. و این همه کرات، منظومه ها و کهکشان ها که تعدادشان از دانه های ماسۀ فلان ساحل گستردۀ کرۀ زمین، بیشتر است، در درون آسمان پائین (که در آخرین بیگ بنگ به وجود آمده) قرار دارند و باز هم به تکثر و گسترش شان و در نتیجه به گسترش آسمان ها افزوده می شود.
در کتاب «تبیین جهان و انسان» تحولات ششگانۀ جهان به تحولات تنۀ یک درخت تشبیه شده است: اگر به تنۀ بریده درخت نگاه کنید می بینید که یک دایرۀ مرکزی دارد و چندین حلقه آن را احاطه کرده است؛ در هر مدت معین یک حلقه از دایرۀ مرکزی پدید آمده است، معمولاً سن درخت ها از تعداد این حلقه ها مشخص می شود. جهان نیز همین طور است؛ در مرحلۀ ایجاد یک مرکز و یک پوسته داشت و در هر تحول یک حلقه از مرکز آن پدید شده است و اینک دارای یک مرکز و هفت آسمان است.[19]
مرکز در مرکز: محتوای پائین ترین آسمان (که عبارت است از کهکشان های بی شمار)، مرکز جهان است و این مرکز نیز برای خودش یک مرکز دارد که به طور مداوم ماده و انرژی در آن ایجاد می شود و جهان را بزرگتر و گسترده تر می کند. و گسترش جهان نه بادکنکی است و نه انبساط محض. بل جهان هنوز هم از آن امر «کن فیکون» می خورد و بزرگ می شود.[20]
مسئلۀ حیات: با این مقدمه برویم به مسئلۀ «آیا حیات منحصر به کرۀ زمین است؟» و پیش از آن یاد آوری می شود: کسی که در پی این گونه مسائل است باید ذهن خود را برای تصویر مسائل بزرگ، ارقام بزرگ، فضا- زمان بزرگ، با هاضمۀ ذهنی و عقلی بزرگ آماده کند.
حیات: بدیهی و مسلّم است که حیات عالی ترین، ارجمندترین و برترین پدیده در کائنات است. اما حیات چیست؟ پاسخ این پرسش و چیستی حیات، از دایره مسئولیت علم خارج است؛ برخی از دانشمندان گاهی کوشیده اند به ماهیت آن پی ببرند لیکن به جائی نرسیده اند، اینان باید توجه کنند که پیدایش حیات یک «فعل اَمری» است نه «فعل خلقی» همان طور که در مسئلۀ اول به شرح رفت. کار علم «علت یابی» است در حالی که در کار امری خدا علّتی وجود ندارد تا علم بتواند به آن بپردازد «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی».[21] پیدایش حیات مانند پیدایش مادۀ اولیۀ جهان، با امر «کن فیکون» است.
اکنون حیات را در کرۀ زمین می بینیم و در دیگر کرات که به ما نزدیک هستند اثری از حیات مشاهده نمی شود و تا کنون (غیر از فیلم های تخیلی) هیچ اثری از وجود حیات در خارج از کرۀ زمین به ما زمینی ها نرسیده است. آیا حیات منحصر به کرۀ زمین است؟
زمین در خلال میلیاردها ضرب در میلیاردها کهکشان، یک ذرّه ای بسیار ریز است، آیا این جهان بدان بزرگی و عظمت، تنها گل سرسبدش یعنی حیات را در این کرۀ حقیر (و گمشده در میان میلیاردها کره) به وجود آورده است؟ آن هم در زمینی که خودش و منظومه ای که در آن قرار دارد در همین (باصطلاح) چند روز پیش به وجود آمده و چند روز بعد از بین خواهد رفت حتی پیش از فرا رسیدن قیامت هفتم (= بیگ بنگ هفتم) متلاشی خواهد گشت[22] و دیگر جهان کائنات فاقد گل سرسبد خود خواهد بود؟ انتظار عقل سلیم از حکمت خداوند کریم این چنین است؟ او خود می گوید «خلاّق» است؛ با صیغۀ مبالغه بر وزن «فعّال»: «إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلیم».[23] او خلاّق است یعنی بسیار بسیار خلق می کند.
موجود حیاتمند عاقل میوۀ روند تکاملی خلقت است، چگونه قابل پذیرش عقلانی است که جهان با این بزرگی تنها در یک گوشۀ گمشده و در یک ذرّۀ ناچیز به نام کرۀ زمین، به هدف و میوۀ خود برسد؟!
آیا جهانِ کائنات در شش دورۀ قبل از نبأ عظیم اخیر- بیگ بنگ اخیر- که هر کدام از آن دوره ها دارای میلیاردها منظومه و کهکشان بوده اند نسبت به این میوۀ هدفی، عقیم بوده اند؟! و یا در همین دورۀ هفتم که ما در آن قرار داریم این همه کرات و کهکشان ها سترون و بی فایده هستند؟ آیا این جهان با عظمت عاطل و باطل است؟!
عاقلان چنین تصوری را نمی پذیرند؛ در کائنات اندیشه می کنند و نتیجه می گیرند که جهان نه عاطل است و نه باطل: «الَّذینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النَّار»:[24] آنان که خدا را در حال ایستاده و نشسته و هرگاه که بر پهلو دراز کشیده اند، یاد می کنند و در آفرینش آسمان ها و زمین می اندیشند (می گویند) خدایا این ها را بی هوده و باطل نیافریده ای، پاک و منزهی تو (از این که کار بی هوده کنی)، پس ما را از عذاب آتش نگاه دار.
و می فرماید: «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلاً ذلِکَ ظَنُّ الَّذینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذینَ کَفَرُوا مِنَ النَّار»:[25] ما آسمان و زمین را و آنچه میان آن ها است را بی هوده و باطل نیافریدیم، این (بطلان انگاری) گمان کافران است، وای بر کافران از عذاب آتش.
در همۀ دوران های ششگانۀ پیشین، موجودات حیاتمند، عاقل و مکلّف بوده اند که در نبأ عظیم و قیامت خودشان به بهشت یا دوزخ خودشان رفته اند.[26] و در این دورۀ هفتم نیز موجود حیاتمند، عاقل و مکلّف در کرات دیگر هستند که مانند ما منتظر قیامت و نبأ عظیم خود هستند.
با مطالعۀ آیه دیگر به اصل بحث نزدیک می شویم: می فرماید: «أَ وَ لَیْسَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلیم»:[27] آیا آن خداوند که آسمان ها و زمین را آفرید قادر نیست موجودی دیگر مثل شما را بیافریند، بلی او خلاّق علیم است.
متاسفانه متون تفسیری این آیه را طور دیگر و نادرست معنی کرده اند؛ چون آیه های ما قبل آن دربارۀ معاد و محشر است آن را نیز به حیات خلقت مجدد حیاتمند در محشر تفسیر کرده و این طور معنی کرده اند: آیا خدائی که آسمان ها و زمین را آفریده قادر نیست شما را دوباره برای معاد زنده کند؟
اما معلوم نیست در کدام زبان و در کدام قاموس کلمه «مثل» به معنی «دوباره» و دو کلمۀ مرکب «مثلهم» بر معنی «آفرینش دوبارۀ شان» آمده است. و هر کس که اندک سواد علمی داشته باشد می بیند که چنین تفسیری با همۀ قواعد ادبیات عرب مخالفت دارد.
این متون تفسیری دقیقاً «تفسیر برأی» کرده و در هر جائی که قرآن به مسائل عمیق علمی توجه دارد، این گونه رفتار کرده اند؛ متونی که سلسلۀ نسل و نسب شان به تمیم داری کابالیست، کعب الاحبار کابالیست، و خود سرانی مانند عکرمۀ ناصبی و... می رسد که دیوار بزرگ حائل میان دو ثقل از ثقلین شده قرآن را از اهل بیت (علیهم السلام) جدا کرده و آن را به زیر رسوبات فکری خود برده اند.
برگردیم به بحث خودمان: در این آیه به طور نص نفرموده است که موجود حیاتمند عاقل در جاهای دیگر غیر از کرۀ زمین نیز آفریده شده، می گوید خداوند به چنین آفریدنی قادر است. پس ممکن است ظاهر پیام این آیه برای مسئلۀ ما کافی نباشد. پس برویم به سراغ آیه دیگر تا معلوم شود که این آیه نیز بر عدم انحصار حیات بر کرۀ زمین دلالت دارد.
و نیز روشن شود که در همۀ دوران های ششگانۀ پیشین نیز موجود عاقل مکلف به طور فراوان و در کرات فراون بوده اند و امروز که در دوران هفتم هستیم نیز در جاهای فراوان از کهکشان ها هستند. شرح این مسئله را در دو حدیث از امام باقر علیه السلام مشاهده می کنیم، اما برای معنی این دو حدیث نیازمند یک مقدمه هستیم:
مقدمه: مفسرین در هر آیه ای که به کلمۀ «ارض» رسیده اند آن را به معنی «کرۀ زمین» گرفته اند. در حالی که ارض در زبان عرب (و معادل آن در هر زبان دیگر) به چند معنی آمده است:
1- ارض= سرزمین: در آیه نیز به این معنی آمده است: «إِلَى الْأَرْضِ الَّتی بارَکْنا فیها».[28]
2- سمت پائین: می گویند «سقط الی الارض».
3- کرۀ زمین: در آیه های متعدد نیز به این معنی آمده است.
اما در قرآن هر جا که واژۀ «ارض» در مقابل سماوات (با صیغۀ جمع) آمده مراد از آن کل و مجموعۀ محتوای آسمان پایئن است؛ در تشبیه هفت آسمان به حلقه های تنۀ درخت گفته شد که جهان یک بخش مرکزی دارد و هفت حلقه در اطراف آن، در این قبیل آیه ها مراد از ارض همان بخش مرکزی است که شامل همۀ کرات و کهکشان ها می باشد[29] نه کرۀ زمین و همچنین است در احادیث و ادبیات اهل بیت علیهم السلام.
اینک برویم به زیارت آن دو حدیث از امام باقر علیه السلام:
حدیث اول: محمدبن مسلم شخصیت برجستۀ علمی زمان خود، می گوید: امام باقر فرمود: «لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی الْأَرْضِ مُنْذُ خَلَقَهَا سَبْعَةَ عَالَمِینَ لَیْسَ هُمْ مِنْ وُلْدِ آدَمَ خَلَقَهُمْ مِنْ أَدِیمِ الْأَرْضِ فَأَسْکَنَهُمْ فِیهَا وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ مَعَ عَالَمِهِ ثُمَّ خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ آدَمَ أَبَا الْبَشَر...»:[30] خداوند عزیز و جلیل از آن آغاز که ارض را آفریده هفت عالم خلق کرده (هفت عالم انسانی) که آنان از نسل آدم نبودند؛ آنان را از ادیم ارض[31] خلق کرد و یکی پس از دیگری در آن ساکن کرد. پس از آن ها خداوند عزیز و جلیل آدم ابوالبشر را آفرید.
این حدیث می گوید در همۀ دوران های هفتگانۀ جهان موجودات عاقل و مکلف آمده و رفته اند.
این معنی وقتی کامل می شود که حدیث دوم را نیز مشاهده کنیم؛ در این حدیث فقط از هفت عالم سخن رفته است اما در حدیث دوم خواهیم دید که سخن از هزار هزار عالم انسانی است.
این حدیث یک موضوع کلّی را در نظر دارد که: در دوران های هفتگانه نیز موجود مکلف و عاقل بوده اند.
و حدیث دوم می گوید که در هر کدام از آن دوران های هفتگانه، در مناطق مختلف و متعدد- و کرات متعدد- موجود عاقل و مکلف فراوان آمده و رفته اند.
اینک حدیث دوم: جابربن یزید جعفی شاگرد دیگر امام باقر علیه السلام که او نیز از دانشمندان نامدار عصر خود است از آن حضرت تقاضا کرد که آیۀ «أَ فَعَیینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدید»[32] را برایش تبیین کند. پاسخ امام علیه السلام دو بخش دارد؛ بخش اول ناظر به آینده است که می فرماید در آینده نیز موجود عاقل مکلف آفریده خواهد شد. و بخش دوم ناظر به گذشتۀ عمر کائنات است. پس بهتر است ما نیز این حدیث را در دو بخش بررسی کنیم:
بخش اول: می فرماید: «یَا جَابِرُ تَأْوِیلُ ذَلِکَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَفْنَى هَذَا الْخَلْقَ وَ هَذَا الْعَالَمَ وَ سَکَنَ أَهْلُ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ وَ أَهْلُ النَّارِ النَّارَ جَدَّدَ اللَّهُ عَالَماً غَیْرَ هَذَا الْعَالَمِ وَ جَدَّدَ خَلْقاً مِنْ غَیْرِ فُحُولَةٍ وَ لَا إِنَاثٍ یَعْبُدُونَهُ وَ یُوَحِّدُونَهُ وَ خَلَقَ لَهُمْ أَرْضاً غَیْرَ هَذِهِ الْأَرْضِ تَحْمِلُهُمْ وَ سَمَاءً غَیْرَ هَذِهِ السَّمَاءِ تُظِلُّهُمْ»: ای جابر تبیین این آیه چنین است: خداوند عزیز و جلیل وقتی که این مردم و این عالم را از بین می برد، و اهل بهشت در بهشت ساکن می شوند و اهل دوزخ در دوزخ، خداوند از نو عالم جدیدی درست می کند غیر از این عالم. و از نو مخلوقی می آفریند بدون مذکر و مونّث، (سپس مردمی می آفریند که)[33] خدا را عبادت می کنند و به توحید او معتقد می شوند، و می آفریند برای آنان زمینی که در آن باشند غیر از این زمین. و می آفریند برای آنان بالای سرشان آسمانی غیر از این آسمان.
توضیح: 1- همان طور که گفته شد، در هر نبأ عظیم (= قیامت) یک آسمان جدید در زیر آسمان قبلی از مواد عالی و تکامل یافته آفریده می شود. امروز هفت آسمان تودر تو وجود دارند که بالاترین آن ها در همان ایجاد مادّۀ اولیّۀ جهان ایجاد شده و شش دیگر هر کدام در یک قیامت. و در این قیامت که در فرا روی جهان هست، آسمان هشتم به وجود خواهد آمد: «یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَة»:[34] آن روز عرش خداوند را در بالای سر جهانیان، هشت آسمان حمل خواهد کرد.[35]
امام علیه السلام در این سخن همین آسمان جدید و هشتم را بیان می کند.
2- گفته شد که در انفجار عظیم قیامت (= نفحه اول= صور اول) همۀ کرات، منظومه ها و کهکشان ها به گاز و مذاب مبدل خواهند شد، سپس از همان گازها و مذاب ها کرات جدید، منظومه های جدید و کهکشان های جدید به وجود خواهند آمد. و در برخی از آن کرات از نو موجود حیاتمند آفریده خواهد شد.
ابتدای پیدایش حیات در آن کرات، مانند پیدایش حیات در کرۀ زمین ما خواهد بود: اول موجودات ریز که می جنبند اما تکثیر نسل شان از طریق مذکر و مؤنّث نیست، به وجود خواهند آمد.
پیدایش این موجود حیاتمند را که بدون مذکر و مؤنّث بوده، از زبان امیرالمؤمنین علیه السلام بشنوید؛ در ضمن یک حدیث مفصل[36] می فرماید: «ثُمَّ خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَى خَلْقاً عَلَى خِلَافِ خَلْقِ الْمَلَائِکَةِ وَ عَلَى خِلَافِ خَلْقِ الْجِنِّ وَ عَلَى خِلَافِ خَلْقِ النَّسْنَاسِ یَدِبُّونَ کَمَا یَدِبُّ الْهَوَامُّ فِی الْأَرْضِ یَأْکُلُونَ وَ یَشْرَبُونَ کَمَا تَأْکُلُ الْأَنْعَامُ مِنْ مَرَاعِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ ذُکْرَانٌ لَیْسَ فِیهِمْ إِنَاثٌ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ فِیهِمْ شَهْوَةَ النِّسَاءِ وَ لَا حُبَّ الْأَوْلَادِ وَ لَا الْحِرْصَ وَ لَا طُولَ الْأَمَلِ وَ لَا لَذَّةَ عَیْشٍ لَا یُلْبِسُهُمُ اللَّیْلُ وَ لَا یَغْشَاهُمُ النَّهَارُ وَ لَیْسُوا بِبَهَائِمَ وَ لَا هَوَامَّ»:[37] آنگاه خداوند متعال خلقی را آفرید متفاوت از خلقت فرشتگان، و متفاوت از خلقت جنّ و بر خلاف خلقت نسناس، این ها در زمین می جنبیدند شبیه جنبیدن جانداران ریز، می خوردند و می نوشیدند مانند تغذیۀ حیوانات از مرتع های زمین، همۀ شان مذکر بودند و در میانشان مؤنّثی نبود، خداوند در آن ها نسبت به جنس مخالف شهوتی قرار نداده بود، و احساس فرزند دوستی نداشتند، و نه حرص و آز و نه طول آرزو، و نه لذّت زیستن. شب آنان را نمی پوشانید و روز آن ها را فرا نمی گرفت. آن ها نه از چهارپایان بودند و نه از حشرات ریز.
این موجودات جاندار که دارای حیات بوده و مانند هر جاندار دیگر «تغذیۀ حیاتمند» داشته اند، امروز هم هستند؛ باکتری هائی که تولید مثل شان از طریق مذکر و مؤنّث نیست بل کمر باکتری باریک شده سپس به دو قسمت شده و تکثیر می یابد. و نیز در اعماق خاک بدون نور توان زندگی دارند. این که این باکتری ها عین همان باکتری های اولیّه هستند یا تکامل یافتۀ آن ها هستند، در بحث ما فرق نمی کند.
این مرحلۀ اول پیدایش حیات در روی کرۀ زمین است که آن را «روح باکتریائی» یا «حیات باکتریائی» می نامیم.
در مرحلۀ دوم به برخی از همان ها روح دوم داده شد که به گیاه مبدل شده و انواع گیاهان را به وجود آوردند. و در مرحله سوم به برخی از حیاتمندان گیاهی، روح سوم اعطا شد که به حیوان مبدل شده و گونه های مختلف حیوانات را به وجود آوردند.
آخرین پدیدۀ حیات، حیات انسانی است که خداوند گیاهی رویانید سپس روح حیوانی به آن داد و آن گاه یک روح چهارم نیز به آن داد که انسان شد.[38]
وقتی که این دو حدیث را در کنار هم می گذاریم می بینیم که در حدیث امام باقر علیه السلام نیز جملۀ «وَ جَدَّدَ خَلْقاً مِنْ غَیْرِ فُحُولَةٍ وَ لَا إِنَاثٍ» به آن حیات اولیّه که در آن عالم جدید، پیدایش خواهند یافت، توجه دارد.
اما جملۀ «یَعْبُدُونَهُ وَ یُوَحِّدُونَهُ»: آیا مراد از این جمله، عبادت همان جانداران باکتریائی است؟ اگر چنین باشد هیچ جای تعجب نیست زیرا قرآن می گوید: «یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ»،[39] همه چیز و همۀ اشیاء خداوند را تسبیح می گویند.
اما نظر به این که امام در مقام بیان «آفرینش آدم های متعدد در عالم های متعدد و در کرات متعدد» است، باید گفت مرادش از عبادت، عبادت آدمیان است که با آوردن موجودات فاقد ذکوریت و انوثیت، منشأ اولیّۀ حیات در آن «ارض جدید» را توضیح می دهد.
بخش دوم: آن گاه مسئله را در زمان گذشته پی می گیرد و می فرماید: «لَعَلَّکَ تَرَى أَنَّ اللَّهَ إِنَّمَا خَلَقَ هَذَا الْعَالَمَ الْوَاحِدَ وَ تَرَى أَنَّ اللَّهَ لَمْ یَخْلُقْ بَشَراً غَیْرَکُمْ بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ أَلْفَ أَلْف عَالَمٍ وَ أَلْفَ أَلْف آدَمٍ أَنْتَ فِی آخِرِ تِلْکَ الْعَوَالِمِ وَ أُولَئِکَ الْآدَمِیِّینَ»:[40] ای جابر گویا تو گمان می کنی که خداوند تنها این عالم را آفریده و گمان می کنی که خداوند غیر از شماها بشری نیافریده، بلی سوگند به خدا که خداوند هزار هزار عالم و هزار هزار آدم آفریده که تو (انسان کرۀ زمین) در آخر آن عالم ها و در آخر آن آدم ها هستی.
توضیح: 1- عبارت «هزار هزار» را می توان به دو گونه معنی کرد:
الف: در اصطلاح عرب به ویژه در اعصار قدیم، هزار هزار یعنی خیلی زیاد؛ خیلی بسیار و خیلی فراوان.
ب: و می توان هزار هزار را در این حدیث به همان کاربرد ریاضی یعنی یک میلیون، معنی کرد، لیکن شم حدیثی و حدیث شناسی نشان می دهد که همان معنی اول مراد است.
2- مراد از «هذه العالم= این عالم» عالم کرۀ زمین است که عالم های دیگر نیز کرات شبیه آن هستند.
3- آیا این هزاران عالم و هزاران آدم، همگی در این دوران هفتم و پس از آخرین قیامت که گذشته، آفریده شده اند؟ یا در دوران های ششگانۀ قبلی نیز چند صد تا و چند هزار از آنان به وجود آمده بودند؟ اولاً: حدیثِ اول بیان کرد که در آن دوران های هفتگانه نیز بوده اند. والاّ پیام این دو حدیث با همدیگر تناقض پیدا می کند یکی می گوید فقط هفت عالم و دیگری می گوید هزار هزار عالم.
و ثانیاً: احادیث معراج به ما می گویند: در قیامت های پیشین نیز موجودات عاقل و مکلفی به بهشت شان یا دوزخ شان رفته اند که رسول اکرم در سفر معراج بر بهشت آنان گذر کرده و آنان را در زندگانی عالی بهشتی دیده است. و بر دوزخ شان نگریسته و عذاب شوندگان را مشاهده کرده است.
هنوز قیامتی که در فراروی ما است واقع نشده؛ نه محشر برپا شده و نه کسی از مردگان نوع حاضر ما، به بهشت رفته و نه کسی به دوزخ رفته است، پس آنچه آن حضرت مشاهده کرده موجودات عاقل و مکلّف قیامت های پیشین بوده اند.
پرسش: ظاهراً تعدد عالم ها و تعدد آدم ها، با سه گروه از احادیث، سازگار نمی شود:
1- حدیث هائی که می گویند: خداوند کائنات را به خاطر پیامبر و آلش (صلّی الله علیه و آله) آفریده است. و باصطلاح علت غائی آفرینش، آنان بوده اند. اما در صورت تعدد آدم ها علت غائی نیز متعدد می شود.
2- حدیث هائی که می گویند رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) اشرف مخلوقات است؛ در صورت تعدد، اشرف نیز متعدد می شود.
3- حدیث هائی که می گویند آن حضرت «اول ما خلق الله» است، این نیز چندان تناسبی با تعدد آدم ها ندارد.
پاسخ: دربارۀ ردیف اول: گفته شد که انسان میوۀ کائنات و برترین ثمرۀ آن است، و چون برترین و والاترین انسان عبارت است از پیامبر و آل، پس آنان غائی ترین علت غائی آفرینش هستند.
و دربارۀ ردیف دوم: انسان اشرف مخلوقات است و آن حضرت اشرفترین فرد انسان است پس او اشرف مخلوقات است. یعنی آن حضرت در میان همۀ آن عالم ها و آدمیان متعدد، اشرف ترین فرد است و این افتخاری است که نصیب کرۀ زمین ما شده است.
دربارۀ ردیف سوم: بدیهی است که مراد از «اولین مخلوق بودن» آفرینش جسمی آن حضرت نیست که در فلان تاریخ متولد شده و در فلان تاریخ رحلت فرموده است. بل مراد روح آن حضرت است و این هیچ تعارضی با تعدد عالم ها و آدم ها ندارد.
نکته: در این جا باید نکته ای افزوده شود: این که می گویند «همۀ اشیاء جهان و همه چیز کائنات» از وجود آن حضرت آفریده شده» از جعلیات و ساخته های ارسطوئیان مابه ویژه ارسطوئیان صدروی است؛ ارسطوئیان ما قبل از ملاصدرا در توجیه مبنای غلط شان- که معتقد بودند جهان از وجود خدا صادر شده- در باصطلاح اسلامی کردن ارسطوئیات، خدا را «مصدر اول» و رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) را «مصدر ثانی» دانستند که آن حضرت از وجود خدا صادر شده و کائنات نیز از وجود آن حضرت. و پس از آن که ملاصدرا مبانی محی الدین را با ارسطوئیات در آمیخت، بیشتر روی اصطلاح «فیض اقدس» و «فیض مقدس» مانور دادند و بر این اساس اصطلاح «واسطة الفیض» را ساختند.
بر این بافته ها و جعلیات، نه آیه ای دلالت دارد و نه حدیثی مگر با چکش ذهن گرائی یونانی و با سندان پشت کردن به واقعیات و سرایش اوهام صرفاً ذهنی و خیالی.
سخن پایانی در پاسخ پرسش فوق: اولاً محور بحث ما حدیث است؛ حدیث امام باقرعلیه السلام. نه ذهن گرائی است و نه خیال پردازی، و هیچ علمی از علوم معارضه ای با آن ندارد. و مطابق آیه قرآن و عقل عاقلان است.
ثانیاً: این حدیث را صدوق (قدس سرّه) در کتاب «توحید» آورده است. بدیهی است که در میان کتاب های صدوق سه کتاب «من لا یحضره الفقیه»، «اعتقادات» و کتاب توحید، دقیق ترین هستند که با اهتمام عمیق و دقت کامل تدوین شده اند. آن هم با دقت و تحقیق حدیث شناس بزرگ که در این علم و فنّ تنها می توان کلینی (قدس سره) را هم وزن او دید. او با این همه دقت و تخصص، تعارضی میان این حدیث و آن سه گروه حدیث ها ندیده است که آن را در کتاب «توحید» آورده است.
ابطال خواهی: اکنون با فراغ از پاسخ پرسش فوق، می رسیم به ابطال خواهی: گفته شد که منطق قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) بر سه اصل اساسی مبتنی است:
1- واقع گرائی و پرهیز از ذهن گرائی و خیال پردازی.
2- تبیین.
3- ابطال خواهی؛ اکنون آنچه دربارۀ مسئلۀ «آیا حیات منحصر به کرۀ زمین است؟» از حدیث امام باقر علیه السلام به شرح رفت با کدام حکم عقلی، ناسازگار است؟
و با کدام اصل یا فرع یک علم از علوم، تعارض یا تضاد دارد؟ با کدام فرمول علمی تجربی یا نظری تباین دارد؟
حدیثی که منشأ حیات اولیّه در کرۀ زمین و کرات دیگر را با این زیبائی و با توجه دادن به حیات باکتریائی شرح می دهد همانطور که امیرالمؤمنین علیه السلام نیز آن را بیان کرده است، در فراز همۀ علوم و در بالاترین افق تبیین حیات و «حیات شناسی» قرار دارد.
اگر نبود قدرت منحوس خلافت ها، رسوبات متون تفسیری، یونانیات، امروز ما در اوج اعلای علوم و سرمشق جهانیان بودیم. و امروز اگر بیدار شویم به آن افق خواهیم رسید.
مرتضی رضوی
4/1/1439 هـ ق
3/7/1396 هـ ش
[1] گاهی هم یک مسئله را عمداً تکرار می کنم تا مبنائی از مبانی اسلام از زیر رسوبات تصوف و ارسطوئیسم خارج شود.
[2] خودم توجه دارم که این بحث دربارۀ منطق ارسطوئی را شاید برای شستمین بار تکرار می کنم. اما چه کنم باید صدها بار فریاد کشید تا برخی از حوزویان ما دست از این اشتباه بزرگ بردارند و فکر جوانان حوزه را از این اسارت رها سازند.
[3] آیۀ 23 سورۀ بقره.
[4] آیۀ 54 سورۀ اعراف.
[5] بحار، ج 54 ص 233.
[6] تفسیر نور الثقلین، ذیل آیۀ 7 سورۀ هود.
[7] تفسیر علی بن ابراهیم دارای مطالب عجیب است؛ هم خرافه های عجیب دارد و هم مطالب علمی عجیب. و همچنین است تفسیر منسوب به امام عسکری علیه السلام که آن را نوشته و به آن حضرت نسبت داده اند. و باید گفت که این علی بن ابراهیم غیر از علی بن ابراهیم قمی معروف است.
[8] هیچ ماده ای نیست مگر این که دارای انرژی آتش است.
[9] مرآة العقول، ج 25 ص 222 و 223 ط دار الکتب الاسلامیه.
[10] این حدیث ها متعدد و دارای سلسلۀ سند هستند.
[11] یعنی همه چیز را در داخل هوا می بینیم خود هوا را نمی بینم.
[12] برخی نویسندگان گمان کرده اند واژۀ «دخان» که در دو آیه از قرآن آمده اشاره به مادۀ اولیۀ جهان است در حالی که هر دو آیه در بیان پیدایش آسمان های بعدی است.
[13] شرح خطبۀ اول نهج البلاغه چند مجلد کتاب می شود.
[14] بحار، ج 83 ص 226.
[15] این تکثّر در آن شش چیز محدود نماند بل همچنان ادامه داشت که امروز «جدول مندلیوف» از آن حکایت دارد. و دیدیم که حدیث می گوید: همه چیزهای دیگر را از آن شش چیز خلق کرد.
[16] این همان «قانون گسترش جهان» است که در وضعیت فعلی جهان، همۀ کیهان شناسان به آن و به سرعت عجیب آن معتقد هستند.
[17] عرش به یکی از معانیش.
[18] با سال های کرۀ زمین ما، نه سال نوری. سال نوری تعیین کننده مسافت ها است و در این مسئله به کار نمی آید.
[19] و اکنون از عمر جهان حدود 000/500/187/123، سال می گذرد.
[20] همۀ این مسائل از روی آیه های قرآن و احادیث به طور مستدل در آن کتاب ها بیان شده است.
[21] آیۀ 85 سورۀ اسراء.
[22] متلاشی شدن کرۀ زمین و منظومۀ ما چند میلیارد سال پیش از «قیامت عامّه» و تحول عظیم کائنات، رخ خواهد داد شرح بیتشر در کتاب های مذکور.
[23] آیۀ 86 سورۀ حجر.
[24] آیۀ 191 سورۀ آل عمران.
[25] آیۀ 27 سورۀ ص.
[26] شرح بیشتر به همراه آیات و احادیث، در کتاب «تبیین جهان و انسان». سایت بینش نو www.binesheno.com
[27] آیۀ 81 سورۀ یس.
[28] آیه های 71 و 81 سورۀ انبیاء.
[29] شرح بیشتر در کتاب «تبیین جهان و انسان».
[30] بحار، ج 54 ص 319 و 320.
[31] ادیم یعنی «خورشت؛ خرشت دار» مراد خاکی است که دارای مواد برای تغذیه گیاه و جاندار باشد، که گفته اند:
ادیم زمین سفرۀ عام اوست بر این خان یغما چه دشمن چه دوست
[32] آیۀ 15 سورۀ ق.- ترجمه: آیا ما در آفرینش خلق اول ناتوان شدیم، بل آنان (مردمان کرۀ زمین) یک آفرینش جدید و نوع جدید هستند- یعنی پیش از آفرینش آنان موجودات عاقل و مکلف آفریده بودیم.
متاسفانه مفسرین این آیه را نیز درست معنی نکرده و گفته اند: ایا ما از آفرینش نخستین عاجز ماندیم (تا قادر بر آفرینش رستاخیز نباشیم) ولی آن ها (با وجود این همه دلیل باز) در آفرینش جدیدتردید دارند.
اینان کلمۀ «لبس» را به معنی «شک، شبهه و تردید» گرفته اند. در حالی که معنی آن «پیکر، نوع، گونه، نماد» است، و حدیث مورد بحث نیز این را ثابت خواهد کرد.
[33] این جمله در این حدیث نیست در حدیث دیگر هست که خواهد آمد.
[34] آیۀ 17 سورۀ حاقه.
[35] شرح بیشتر در کتاب «تبیین جهان و انسان».
[36] متأسفانه در بخش هائی از این حدیث، در نسخه برداری ها یا اشتباه راویان، اضطراب هست، اما بخشی که مورد بحث ماست سالم و دست نخورده مانده است که همین حدیث امام باقر (علیه السلام) نیز آن را تأیید می کند.
[37] بحار، ج 54 ص 323.
[38] حضرت آدم از گل آفریده شده اما نه به طور مستقیم و به صورت مجسمه ای از گل، بل از سلاله ای از گل (= چکیده و عصاره ای از گل) که می فرماید «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طین» آیۀ 12 سورۀ مؤمنون.
و این عصاره نیز عصاره ای در روند طبیعی بوده است که می فرماید: ما انسان را رویانیدیم از زمین در ماهیت و صورت یک گیاه: «وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً» آیۀ 17 سورۀ نوح. و هر گیاه عصاره ای از گل است.
کلمۀ «نباتاً» در این آیه «مفعول مطلق» است که سه کاربرد دارد: تأکید، بیان نوع و عدد. و این کاربرد از تاویل و توجیه دیگر مانع است. یعنی دقیقاً آدم را به صورت یک گیاه از زمین رویانیدیم.
[39] آیۀ 1 سورۀ تغابن. و آیه های دیگر.
[40] توحید صدوق ص 277 ط جامعه مدرسین.- و: خصال صدوق، ج 2 ص 652 ط جامعۀ مدرسین.