روزی بود روزی نبود، غیر از خدا چیزی نبود
خدا نیازی به حضور موجود دیگری نداشت
نه از تنهایی میهراسید و نه احتیاجی به مونس و همدم داشت
تنها خدا بود و بس. نه زمینِ ما و نه میلیاردها ضرب در میلیاردها میلیارد کرات (ماهها، سیّارات و ستارهها) هیچ کدام وجود نداشتند. مادّه، انرژی و فضایی نبود. خداوند اراده فرمود که جهانی بیافریند.
بعضیها میکوشند مخلوق را به نحوی از انحاء با «قِدم» دمساز نمایند، و آفریده را نوعی ازلیّت ببخشند. زیرا فکر میکنند که اگر خدا را بدون مخلوق فرض کنند لازمهاش «تغییر در وجود خداوند، هنگام ارادة آفریدن مخلوق» است.
امیر المؤمنین (علیه السّلام) میفرماید «فاعل لا بمعنی الحرکات» و باز میفرماید «ولا حرکة احدثها» پس فعل و ارادة خداوند موجب تغییر در او نمیشود. به نظر ما منشأ این اشتباه در این نکته نهفته است که اینان قوانین جهانِ آفریده شده را بر جهان آفرین، حاکم مینمایند و فرمولهای جهان را به خالق آن شمول داده و حدود مسئولیت عقل و قوانین عقلی را تعیین نمیکنند. لازمة چنین تفکری بینهایت بودن عقل همانند خدا میباشد. بلکه بینهایتتر از خداوند، تا بتواند او را هم به زیر بررسی خود بکشد. مراجعه به مباحث گذشته برای تکمیل این مطلب لازم است.
اما این را هم بدانید: خداوند در آغاز پیدایش جهان، آن را به طور ناگهانی و «خلق السّاعة» بدین بزرگی که اکنون هست، نیافرید، بلکه یک چیز کوچک و ریز پدید آورد.
تذکر این مطلب هر چند برای بسیاری توضیح واضح خواهد بود، لیکن تجربه نشان داده است که لازم است: مراد از لفظ «جهان» در این بحثها کل و مجموع مخلوقات (که کائنات نامیده میشود) میباشد. ذهن بعضیها گاهی تنها متوجه کره زمین میشود که در میان جهان ذرّهای بیش نیست.
به دلیل آیة 47 سورة 51: و السماءَ بنیناها باَیدٍ و انّا لموسعون ـ و قانون گسترش جهان.
جهان در حال گسترش است. تا شما ده سطر از این کتاب را بخوانید میلیونها کیلومتر مربع بر حجم جهان افزوده میشود. اگر با همین محاسبه کلی و احتمالی به عقب و اول زمان برگردید، به جایی میرسید که جهان چیز بسیار کوچکی بوده است.
با اینکه میتوانست همین طور بزرگ بیافریند.
بهترین صورت و زیباترین سبک همین بوده که انتخاب فرموده است. سبکهای دیگر مرجوح بوده است. قبلاً نیز بیان گردید که «زمان» عین جهان است و جهان منهای زمان معنی ندارد. و وقار نیز همین گونه خلقت را ایجاب میکرد. «ما لکم لا ترجون لله وقاراً» ـ آیة 13، از سورة نوح ـ و همین سبک حکیمانه بود.
بالاخره ما فرزند این جهان هستیم و عقلمان نیز پدیدهای از پدیده های این جهان میباشد. و اگر چیزی غیر از این را خواسته باشیم، نقض خود و عقلمان خواهد بود:
تعقّل ـ فرمولهای همین جهان = تعقّل ـ تعقّل.
و در این صورت خواستة عمل، غیر عاقلانه بوده و «غلط» محسوب میشود.
آن چیز کوچک را از چه چیزی خلق کرد؟ از چیزی که قبلاًوجود داشته است؟ یا از عدم؟ هیچ کدام.نه از وجود خلق کرد و نه از عدم. زیرا عدم، عدم است و ساختن چیز دیگر از آن معنایی ندارد.
اما گروههایی خواستهاند پیدایش جهان را به نحوی به یک وجود سابق مرتبط نمایند. و از «صادر اول» و یا «وجود مخلوقات تجلّیئی از وجود خداوند است» سخن راندهاند. خداوند جهان و ماده اولیه آن را «ایجاد» کرده است.
یعنی نه از عدم خلق کرده و نه از وجود سابق و نه از وجود متعالی خویش صادر کرده است. مخلوقات تجلّیئی از وجود خداوند نیستند، تا مسأله سر از «وحدت وجود» درآورد. همه چیز مخلوق خداوند هستند و او مادّه کوچک اولیه را خلق نکرده است تا بگویید «از چه چیز؟» بلکه آن را ایجاد و «انشاء» نموده است.
خلق: یعنی: ساختن چیزی از چیزی دیگر.
ایجاد و انشاء: یعنی: پدید آوردن چیزی، بدون اینکه از چیز سابقی نشأت یافته باشد. با گفتههای سایر مکاتب کاری نداریم، خواه از انواع مکاتب فلسفی و خواه از انواع اشراقات عرفانی باشد، و در عین حال که به همة آنها ارزش قائل هستیم، خود را فقط مسئول بیان مطالب بر اساس مکتب اهلبیت ـ علیهم السّلام ـ میدانیم. و انتخاب با اهل دانش است.
ایجاد (انشاء) یعنی همان «کن فیکون» که در قرآن آمده است. حضرت فاطمه (علیها السّلام) در خطبة معروفی که در آغاز خلافت ابوبکر و در مسجد رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ خطابه فرموده است، ابتدع الأشیاء لا من شیء کان قبلها و انشأها بلا احتذاء امثلة امتثلها: اشیاء را ابداع کرد نه از چیزی که قبلاً وجود داشته است و بدون شکلهایی که از روی آن شکل برداری کند. میبینیم که آن حضرت پیدایش جهان را «خلق» نمینامد، بلکه به «انشاء» تعبیر میفرماید.
امیر المؤمنین (در همان خطبة اول نهج البلاغه) میفرماید: انشأ الخلق انشاءً، ابتدأه ابتداءً، بلارؤیة اجالها، و لا تجربةٍ استفادها، و لا همامة نفس اضطرب فیها...
در این کلام نه تنها میفرماید که آن پدیدة اول را انشاء کرد، بلکه میفرماید خود «خلق» و «آفرینش» را ایجاد کرد. یعنی حتی خود «خلق: پیدایش چیزی از چیز دیگر» نیز یکی از قوانین است که خدا آن را ایجاد کرده است. و در جملة «ابتدأه ابتداءً» با آوردن «تنوین تنکیر» میفرماید آن ابتداء کردن، ابتداء کردن به خصوصی است که برای بشر ناشناخته و حتی غیر قابل درک و تبیین است. و تفاوت خالق عقل با عقل در همین چیزها است.
جریان خلقت، یعنی ساختن چیزها از همدیگر و پدید آوردن اشیاء از یکدیگر، بلافاصله پس از مرحلة ایجاد شروع گردید.
امام رضا (علیه السّلام) از امیر المؤمنین (علیه السّلام) نقل میکند: لا من شیءٍ کوّن ما کان: هستی را از چیزی پدید نیاورد. ـ بحار، ج57، ص46.
احادیث فراوانی بر این موضوع دلالت میکند که به اصطلاح در حدّ اعلای تواتر هستند به طوری که یکی از ضروریات مکتب اهلبیت ـ علیهم السّلام ـ شمرده میشود.
رابطة خدا با جهان رابطة «علت و معلول نیست». یعنی خداوند «علة العلل» نیست. زیرا خود «قانون علت و معلول» از قوانین این جهانی است پس خود همین قانون پدیده و مخلوق است. بنابراین نمیتواند شامل خدا شود و حدیث «کیف یجری علیه ما هو اجراه» را دوباره به یاد بیاوریم.
رابطة خدا با جهان رابطة «موجِد و موَجد» و منشِیء و منشَیء» است. آنان که میان خدا و جهان به رابطة «علت و معلول» معتقدند مجبورند به «وحدت موجود» معتقد باشند زیرا (علاوه بر اشکالات زیاد) میان علت و معلول سنخیت لازم است و در این صورت باید خدا با جهان ـ و با همة پدیدههای جهان ـ همسنخ باشد. و نیز همین بینش مجبورشان میکند که به فرضیههایی از قبیل «صادر اول» و «عقول عشره» پناه ببرند که با هیچ دلیل و برهانی قابل توجیه نیستند مگر با تکیه بر همان توهم «رابطة علت معلولی میان خدا و جهان»، و چنین تکیهای مصادره به مطلوب است.
شعار «الواحد لایصدر منه الاّ الواحد» نیز از همین جا ناشی میشود. در حالی که اصل «صدور» یک توهم است و اساس اینگونه فرضیهها واهی است و همة اینگونه اندیشهها از یک اشتباه ناشی میشود که «خدا را نیز مشمول فرمولهای عقل میکنند و قوانین جهان را بر خدا شامل میکنند» در حالی که هم عقل و هم قوانین جهان، همه پدیده و مخلوقاند.