چه کسی بهتر می تواند موحّد و خدا شناس و خدا ترس باشد؟ عابد عوام؟ زاهد صوفی؟ ارسطوئیان؟ آنان که خودشان را عارف می نامند و در هپروت پرواز می کنند؟
این پرسش را با خط پررنگ آوردم که هم اهمیت آن را نشان دهم و هم نظر خواننده را به پاسخ جانانه آن بیش تر جلب کنم.
پاسخ این پرسش بزرگ را که در رأس همۀ پرسش ها قرار دارد، از قرآن بشنوید:
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بیضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابیبُ سُودٌ- وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ کَذلِکَ إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ إِنَّ اللَّهَ عَزیزٌ غَفُورٌ[1]
آسمان شناسان و کیهان شناسان، آب شناسان و باران شناسان، گیاه شناسان و میوه شناسان، کوه شناسان و زمین شناسان، خاک شناسان و صخره شناسان، رنگ شناسان که چرائی رنگ خاک ها و صخره ها را می شناسند، به ویژه «غرابیب» شناسان یعنی کسانی که رگه های خاک و سنگ را می شناسند و چرائی رگۀ سیاه را در می یابند. به اینان می گوید: علماء. و می گوید: إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ. نه آن کسی که خیال بافی های خود را عرفان نامیده است. و با لفظ «انّما» می گوید: این است و جز این نیست.
اما مگر ما به خود می آئیم!؟! خدا شناسی را بر خلاف سرتاسر قرآن از عرصۀ تجربیات بیرون رانده ایم و آن را به طور دربست در اختیار یونان زدگان و بودائیات قرار داده ایم به حدی که هیچ محقق تجربی اجازۀ سخن گفتن در توحید و خدا شناسی ندارد. ارسطوئیان نگون بخت، صدرائیان ره گم کرده که آبخورشان یونان و دین شان دین یونانی است غرب زده نیستند اما اگر یک دانشمند علوم تجربی قدرت خدا و توحید خدا را در فرمول ها و قوانین مسلم علمی نشان دهد که عین راه و منطق قرآن است، غرب زده می شود!!!
واژۀ «انّما» که معنی فارسی آن «این است و جز این نیست»، یک چیز را اثبات می کند و یک چیز را نفی می کند که در اصطلاح ادبی آن را «حرف انحصار» می نامند؛ می گوید: فقط و فقط علما از خدا می ترسند و غیر از علما کسی از خدا نمی ترسد. آیا این همه مردم مومن که از علما نیستند هیچ ترسی از خدا ندارند؟ پس روشن است که آن چه نفی می شود مردم مومن که عالم نیستند، نمی باشد. بل که قرآن همین گرفتاری ما را در نظر دارد که علم و دانش را کنار گذاشته و به تخیلات یونانی و کشف و شهود بودائی چسبیده ایم، انّما می گوید: فقط و فقط در خدا شناسی طریق و روش علمی را باید پیمود نه روش تخیل یا کشف و شهود را. آیا غیر از این معنائی برای آیه می یابید؟
نصّ قرآن به روشنی خدا شناسی این عارفان را از ریشه و اساس رد می کند و می گوید راه فقط راه علم است و بس و هر کسی به نسبتی با راه علم آشنا است: آن کشاورز بی سواد با اندیشه در رشته کاری و تخصص خودش می تواند خدا شناس و خدا ترس باشد و همچنین... تا برسد به اندیشمند عمیق نگر در علوم تجربی.
لفظ «علماء» نیز عام و مطلق است شامل هر عالم در هر علم می گردد اعم از تجربی و علوم انسانی اما آن چه مهم است سیاق و بستر سخن آیه است که در مقام سخن از علوم تجربی است و همۀ آیات توحیدی قرآن که پیش از صدها آیه هستند، انسان را به تجربیات دعوت می کنند غیر از یک آیه «لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا[2]»: اگر خدایان متعدد بودند آسمان ها و زمین فاسد می شدند. اما مگر ما بیدار می شویم.
امروز دردناک تر از آن روز است که رسول اکرم(ص) می گوید «یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً[3]»، خدای من امت من قرآن را مهجور کرده اند.
درست است: قرآن را پیرو علوم تجربی کردن، خطای عظیم است. باید کار ما طوری باشد که قرآن، علوم تجربی را به دنبال خود بکشد چنان که خواهیم دید در مسئلۀ قانون گسترش جهان، اگر کیهان شناسان امروزی از قرآن نیاموزند، همچنان در نظریه غلط خود باقی مانده و گسترش جهان را انبساطی و بادکنکی خواهند دانست که ده ها مسئلۀ بزرگ مبتنی بر این غلط شان، همچنان غلط باقی خواهد ماند و ده ها مسئلۀ دیگر مبتنی به همین اشتباه نیز
بی پاسخ خواهد ماند.
استفاده از علوم تجربی در تفسیر قرآن در سه صورت زیر نادرست و خطای عظیم است:
1- تفسیر قرآن با استفاده از فرضیه ها.
2- تفسیر قرآن با استفاده از قواعد و قوانین علوم تجربی که از حد فرضیه، خارج شده اند اما به حد مسلم بودن نرسیده اند.
3- تفسیر قرآن با استفاده از قواعد و قوانین تجربی که مسلم بودن شان اجماعی نیست.
و تفسیر قرآن با استفاده از علوم تجربی در سه صورت زیر نه تنها جایز است بل که به دعوت قرآن و به حکم قرآن- که نمونه اش را در آیه بالا دیدیم- واجب است:
1- علوم تجربی دنباله رو قرآن باشد.
2- قرآن تکمیل کنندۀ قوانین و قواعد مسلم تجربی باشد.
3- در مواردی ممکن است دو صورت فوق نباشد، در این صورت ضرورت دارد که از مسلّمات مورد اجماع همگان، خارج نشویم. زیرا علوم تجربی (و هر علم دیگر) در تحوّل است.
می گویند: زمانی آیات کیهان شناسی قرآن را به افلاک 9گانه ارسطو تفسیر کردیم و اینک از پشیمانی می سوزیم، پس نباید راه را برای علوم تجربی به عرصۀ تفسیر باز کنیم.
عرض می کنم: اولاً کجای افلاک ارسطوئی تجربی بود؟ قضیه کاملاً معکوس است: علوم تجربی و اندیشه تجربی را رها کردیم و به عقول عشرۀ خیالی و 9 فلک تخیلی ارسطو چسبیدیم. منطق تجربی آیات کیهان شناسی قرآن را ونیز حدیث ها را به زور مجبور کردیم که مطابق تخیلات ارسطو باشند. مسئله خیلی مهم است. زیرا در این موضوع متاسفانه کاملاً دچار برداشت معکوس شده ایم؛ لطفاً یک مورد نشان بدهید که در تفسیر قرآن از علوم تجربی استفاده کرده باشیم سپس به پشیمانی برسیم.
درست است: تفسیر قرآن دربارۀ نوع کنونی انسان، براساس فرضیه داروینیسم، خطا و نادرست است. اما داروینیسم یک فرضیه است و دربارۀ دیگر جانداران و حتی دربارۀ بشر نمایان پیشین نیز درست است، شمول دادن آن به آخرین نوع بشر از نظر قرآن مردود است. آن چه قرآن دربارۀ پیدایش انسان کنونی می گوید: پیدایش ویژه ای است که باز با قوانین و قواعد طبیعی مخالفتی ندارد، که در کتاب «تبیین جهان و انسان» بخش انسان شناسی اول، شرح داده ام.
حتی پیدایش چیزی به نام داروینیسم و ترانسفورمیسم، به ما کمک می کند تا در عین حال که انسان را زاده حیوان ندانیم، پیدایشش را نیز «خلق الساعّه»ای و غیر طبیعی ندانیم و از اسرائیلیات و افسانه ها رها شویم.
ثانیاً: افلاک ارسطوئی علاوه بر این که تجربی نبود، بوئی از مسلّم بودن نیز نداشت؛ حتی برای خود ارسطو نیز مسلم نبود تا چه رسد به یک مسئلۀ مسلم اجماعی. که متأسفانه نه فقط علما بل همۀ امّت به آن معتقد شدند؛ در ادبیات شعری همه جا را گرفت و در عرصۀ فرهنگ عمومی نیز چنان ریشه دوانیده که قرن های آتی نیز از جبران آن عاجز است.