چرا قرآن و اهلبیتعلیهم السلام سخنانشان را بر اساس منطق ارسطویی ارائه ندادهاند؟ در حالی که هر دو مدعی علم گسترده، گستردهتر از علم هر انسان و هر فرشته هستند. بزرگان و اندیشمندان با شخصیتِ فلسفه ارسطویی که انصافاً از پایگاه والای فرهنگی و ارج شخصیتی برخوردارند در پاسخ سوال بالا بهصورت محترمانه «سکوت» میکنند و در حالی که در مسائل علمی ـ به اقتضای قاطعیت منطقیشان ـ از خصلت قاطعیت برخوردارند با این موضوع کاملاً با مسامحه برخورد میکنند.
جایگاه منطق و فلسفه ارسطویی در اسلام:
حقیقت این است که مسامحه فوق نوعی خود فریبی است و دفاع از آن نیز محض «تحکّم» است. هم خدا منطق ارسطویی را میشناخت و آن را میدانست و هم اهلبیتعلیهم السلام؛ لیکن بهدلیل این که قرآن و اهلبیت نمیخواستند فقط در ذهنیات بحث کنند، پیامهایشان را بر منطق ارسطویی مبتنی نکردند[1] و به همین دلیل نه الهیاتشان سقوط میکند و نه طبیعیاتشان. علوم کیهانی هر روز قدمی به کیهان شناسی قرآن و اهلبیتعلیهم السلام نزدیکتر میشود و همچنین علوم و فلسفههای وجود شناسی «الهیات بالمعنی الاعم» روز به روز به وجود شناسی و خدا شناسی قرآن و اهلبیت نزدیک میگردد و جالب این است که خدا شناسی ارسطوییان روز به روز از خدا شناسی قرآن و اهلبیتعلیهم السلام فاصله میگیرد.
یک نگاه به تعاطی میان مسیحیت و فلسفه ارسطویی حقایق مهمی را برای ما روشن میکند. اگر کمکها و یاوریهای این فلسفه برای مسیحیت و سهم آن در اقتدار کلیسا در قرون وسطی را در نظر بگیریم سپس آفتها و لطمههای این فلسفه بر مسیحیت را بسنجیم نیازمند یک بحث تحقیقی گسترده خواهیم بود؛[2] امّا همین قدر بدیهی و روشن است که سقوط سهمگین طبیعیاتِ فلسفه ارسطویی چنان لطمهای بر مسیحیت زد که آن را یک دین صرفاً عاطفی و کاملاً اجنبی از فکر و اندیشه، معرفی کرد به حدی که چیزی بنام دین نه تنها «غیر علمی» بل یک مقوله «ضد علمی» تلقی گشت.
مسیحیت که جهان شناسی و زیست شناسی خویش را بر سکوی طبیعیات فلسفه ارسطویی بنا نهاده بود برای جلوگیری از آوار شدن این سکو، دادگاههای «انگیزاسیون» را به راه انداخت؛ اما نه تنها بهرهای از این اقدامات خشونت بار نگرفت بل جنبه عاطفی و انسانی خود را که تنها سرمایه هستهای آن بود در این راه باخت و بزرگترین سرافکندگی تاریخ را از آن خود ساخت.[3]
با سقوط کاخ موهوم امّا آراسته و گسترده طبیعیات ارسطویی و در آخرین ایست بولدزر انگیزاسیون، مسیحیت ناچار شد بر مقام و سمت «غیر علمی بودن» قانع شده خود را مانند پیرمردی که دچار آلزایمر گشته، از عرصه دانش و اندیشه باز نشسته اعلام کند. مدرسهها و دانشکدهها از محیط کلیسا کوچ کردند. مدیران و سرپرستان کلیسا تنها یادگیری کتاب عهد عتیق، عهد جدید و تفسیرهای اقماری آنها را در وظیفه خود دانستند.
برخی از دانشمندان اروپایی عقیده دارند که پس از این فضاحت و رسوایی، وفاداری اروپاییان بر مسیحیت، حماقت است و برخی دیگر این وفاداری را نشان بزرگ منشی، گذشت و بخشایندگی روح غربی میدانند.
زلزله بنیانکن سقوط طبیعیات فلسفه ارسطویی، نتوانست آن لطمه را که به مسیحیت زده بود به اسلام وارد کند، گرچه فلاسفه مسلمان نیز به همان طبیعیات ارسطویی باور داشتند و به تعلیم و تدریس آن میپرداختند و حتی برخی از آنان هنوز هم به آن وفادار ماندهاند.[4]
در حقیقت عامل ثبات اسلام تبیینهای قرآن و اهلبیتعلیهم السلام بود که در محور طبیعیات ارایه گشته بود (و مسیحیت پولسی[5] فاقد آن بود) ارسطوییان مسلمان همیشه از نُه آسمان (نُه فلک) سخن میگفتند؛ امّا خود مسلمانان از «هفت آسمان» که نصّ قرآنشان بود دست برنمیداشتند.[6]
طبیعیات در قالب علوم جدید، خود را با اصول اعلام شده اسلام سازگار یافت، اسلام نیز خود را با این علوم مأنوستر و متناسبتر دید تا با طبیعیات ارسطویی.
گرچه محکومیت مسیحیت به عنوان «دین» موجب گشت که هر دینی از آن جمله اسلام بهرهای از این محکومیت داشته باشد.
به عبارت دیگر: گرچه اسلامِ فلاسفه مسلمان بر فلسفه ارسطویی مبتنی بود؛ لیکن اسلامِ امت مسلمان از این وابستگی به کنار و مستقل بود و هست.
همیشه ارسطوییان در میان دانشمندان مسلمان در پایینترین حدّ اقلیت بودهاند. بر این اساس اسلام توانست با همان ادّعا و شعار «علمیت» خود باقی بماند و به طور روزافزون در عرصه دانش پیش رود.
درباره مسیحیت باید گفت: آنچه سقوط کرد «مسیحیت تبیین شده ارسطویی» بود و آنچه باقی مانده «مسیحیت عوام» است و این نه دلیل حماقت اروپاییان است و نه دلیل بزرگ منشی آنان.
اگر فلاسفه ارسطویی مسلمان، موفق میشدند طبیعیات ارسطویی را بر طبیعیات قرآن و اهلبیتعلیهم السلام مستولی کنند و آن را به عنوان طبیعیات اسلام جای بیندازند ـ همانطور که قرنها برای این هدف کوشش گسترده و انصافاً سعی جانانه کردند ـ اسلام نیز به سرنوشت مسیحیت دچار گشته بهصورت یک «دین عوام» درآمده و از دایره عقل و اندیشه اخراج میگشت.
اگر فخر رازی )606 ـ 543. ه.ق) نمیتواند کرویت زمین و چرخش آن را بپذیرد،[7] شیخ طوسی )460 ـ 385 ه.ق) در تفسیر تبیان از آن دفاع کرده[8] و صاحب جنّاب الخلود حتی محیط، حجم و وزن کره زمین را محاسبه کرده است.[9]
با همه اینها باز تأثیر طبیعیات ارسطویی را در فرهنگ اسلامی و حتی در برخی افراد متعبد، مشاهده میکنیم؛ مقاومتهایی در قبال اصول روشن علوم طبیعی (اصولی که با نص قرآن و اهلبیتعلیهم السلام تایید شدهاند) میگشته و هنوز هم گاهی میشود.
من در این بیان درصدد پذیرش بیچون و چرای علوم طبیعی روز نیستم و کتاب «تبیین جهان و انسان» را در نقد اصولی و اساسی علوم تجربی و علوم انسانی روز نوشتهام؛ ولی باید دو مطلب توضیح داده شود:
1 ـ قرآن و اهلبیتعلیهم السلام به حدی اصول صحیح طبیعیات را تبیین کردهاند که از نفوذ و رسوخ طبیعیات ارسطویی، مانع گشته است.
2 ـ باید احساس خوش وقتی کرد که سعی و اهتمام فلاسفه ارسطویی ما در طول قرنها برای جای دادن طبیعیات ارسطویی در متن اسلام به نتیجه نرسیده است و اینک وقت آن رسیده است که از خودمان بپرسیم:
منبع: نقد مبانی حکمت متعالیه => نقد منطق و فلسفه ارسطویی، نوشته علامه مرتضی رضوی
[1]. منطق ارسطویی از دو بخش کلی «معرّف» و «حجت» تشکیل شده است و مباحث بخش حجت نیز در حقیقت بر پایه بحثهای «معرّف» پایهریزی شده است.
در بخش «معرّف» از نحوه شناخت و تعریف بحث میشود و راههای کسب حدّ و رسم مفاهیم و مصادیق روشن میگردد.
طبق قاعده منطقی تعریف از دو جزء تشکیل میشود که یکی عام و کلیتر از محدود بوده و دیگری متساوی با محدود است. بر این اساس در هر تعریف چه حدّ تام باشد چه رسم تام یا حدّ ناقص باشد یا رسم ناقص، به وجود کلی (گاهی یک کلی) که اولی اعم از دومی است نیازمندیم و بدون دانستن جنس، فصل، عرض عام و عرض خاص هرگز قادر به تعریف نخواهیم شد؛ امّا مشکل تنها نحوه به دست آوردن جنس و و فصل و عرض نیست بل که مشکل این است که کلی یک امر ذهنی است و در خارج وجود ندارد (به جز عقیده رجل همدانی که میگفت کلی را دیده است) بنابراین حتی در صورت دانستن جنس، فصل و عرض تنها به یک شناخت ذهنی خواهیم رسید یعنی خواهیم توانست که یک مفهوم ذهنی را تعریف کنیم و در شناخت مصادیق خارجی با مشکل مواجه خواهیم شد؛ چرا که منطق ارسطویی، تعریف سلبی ندارد و همیشه تعریف ایجابی میکند و این چنین تعریفی فقط در تعریف مفاهیم ذهنی کاربرد دارد و در تعریف مصادیق باید از تعریف سلبی استفاده کنیم.
امّا در مکتب اهلبیتعلیهم السلام مخصوصاً در مباحث کلامی مشاهده میکنیم که از تعریف سلبی بسیار استفاده شده است پیامبرصلی الله علیه وآله نهضت خود را با شعار «لا اله الاّ اللَّه» شروع میکنند و سوره قل هو اللَّه که با لم یلد ولم یولد ولم یکن له کفواً احد پایان مییابد، هر دو سلبی هستند.
حضرت علیعلیه السلام میفرماید: «مع کل شیء لا بمقارنة وغیر کل شیء لا بمفارقةٍ» و بعدها شعاری چون «لا جبر ولا تفویض بل امر بین الامرین» معرّف سبک و شیوه مخصوص شیعه در مباحث کلامی میشود.
واقعیت این است که عادت بعضیها به سبک و شیوه منطق ارسطویی در تعریف، باعث شده تا در اینگونه بیانات ائمهعلیه السلام نوعی تناقض مشاهده کنند در حالی که این مطلب را هرگز نباید فراموش کرد که سبک و شیوه تعریف سلبی با اسلوب تعریف ایجابی فرق دارد اولی درصدد بیان تعریف در عینیات است و دومی تعریف مفاهیم ذهنی را دنبال میکند و اگر ما مرز این دو را با هم درهم آمیزیم مسلماً چنین عقایدی متناقض خواهد شد.
پس یکی از دلایل این که منطق ارسطویی منطق ذهن است نه منطق عین همین نداشتن تعریف سلبی است و یکی از دلایل این که چرا ائمهعلیه السلام منطق ارسطویی را برای بیان عقاید اسلامی انتخاب نکردهاند ناکارآمدی و محصور بودن منطق ارسطویی در ذهنیات است.
[2]. مسیحیت پولسی از یک خلاء فلسفی رنج میبرد و بعد از ناکامی از پناه بردن به دامن فلسفه افلاطون، سعی کرد خود را با فلسفه ارسطویی که این بار از سوی ممالک اسلامی به جهان مسیحیت رسوخ پیدا میکرد رابطهای صمیمی ایجاد کند و این هدف با تلاشهای توماس آکوینی جامه عمل پوشید به حدی که فلسفه ارسطویی یکی از ارکان مسیحیت پولسی گشت.
هم چنان که ویل دورانت مینویسد: «... در 1260. م تعلیم کتب او ]ارسطو[ در هر مدرسه مسیحی اجباری گردید و مجامع مسیحی منحرفین از ارسطو را کیفر میدادند و... دوران اقتدار ارسطو هنگامی به پایان رسید که اسباب و آلات نو پیدا شد و مشاهدات روز افزون گردید و تجربیات از روی تأنی و دقت علم را از نو بنا نهاد...» تاریخ فلسفه ص 7.
[3]. همان گونه که قبلاً گفته شد، فلسفه اسکولاستیک در ابتداء بر پایه بینش فلسفه افلاطونی بنیان گذاشته شد و بعدها بود که توسط توماس آکوینی سازشی بین فلسفه اسکو لاستیک و فلسفه ارسطویی پدید آمد که بعدها به ماجرای انگیزاسیون و شکست فلسفه ارسطویی منجر شد.
ویل دورانت در این زمینه مینویسد: سیاست مذهب کاتولیک غالباً از «اکاذیب شاهانه» افلاطون گرفته شده بود و یا تحت نفوذ آن قرار گرفته بود و افکار مربوط به بهشت و دوزخ و اعراف به آن شکل که در قرون وسطا دیده میشود دنباله آن چیزی است که در آخر کتاب «جمهوریت» درج شده است.
عقیده رئالیسم (عقیدهای که میگوید صور کلیه دارای حقیقت عینی هستند) تاویل و تفسیری از عقیده «مثُل» است حتّی «چهارفن» که اساس تعلیمات در قرون وسطا بود (ریاضیات، هندسه، نجوم و موسیقی) از روی برنامه دروسی بود که در کتاب افلاطون بیان شده بود». تاریخ فلسفه ص 42.
در قسمت دیگر مینویسد: «در قرن سیزدهم ترجمههای عربی و عبری کتب ارسطو اروپا را به سختی تکان داد ولی کلیسا امنیت و آرامش خود را در سایه توماس آکویناس و دیگران که به منزله ارسطوی علم کلام در قرون وسطا بودند حفظ کرد. نتیجه آن موشکافی و باریک بینی بود نه حکمت و تعقل. تاریخ فلسفه ص 98.
[4]. جالب است که همین امروز هم جلسه تدریس هیئت (کیهان شناسی) ارسطویی در یکی از مراکز کشور ما دایر است تا بتواند میان آن هیئت و کیهان شناسی روز آشتی دهد. این توهم بعد از آن پیدا شده که فکر میکنند میان کیهان شناسی قرآن و اهلبیتعلیهم السلام و هیئت ارسطویی آشتی داده و یک نوع همسانی به وجود آوردهاند و حال نوبت آشتی میان آن هیئت و کیهان شناسی روز است.
[5]. پولس: نام وی «شاول» است و در فلسطین زندگی میکرد وی که توسط پدر تبعیت رم را خریده بود با استفاده از موقعیت فوق مدت مدیدی به اذیت و آزار تازه مسیحیان فلسطین پرداخت؛ امّا مدتی بعد خود به دین مسیحیت گرویده به تبلیغ آن در شمال جزیرة العرب و بعدها در آسیای صغیر و اروپا پرداخت. مسافرتهای زیادی در مناطق مذکور کرده با دست و دل بازی در بخشش احکام و تکالیف ونسخ بعضی از اصول عقیدتی مسیحیت توانست عده بسیاری را به دور خود گرد آورد و با این کمیت، بر کیفیت طرفداران اصلی دین مسیح که در فلسطین بودند و با او سر ناسازگاری داشتند، پیروز شود و در مدت اندکی افکار راستین حضرت مسیح را از بین ببرد.
جان بیناس مینویسد: «بولس حواری را غالباً دومین مؤسس مسیحیت لقب دادهاند و مسلماً او د،ر این راه جهاد بسیار کرد و فرقه طرفداران اصول و شرایع موسوی را مغلوب ساخت... تاریخ جامع ادیان ص 614.
و در قسمت دیگری مینویسد: «... از این رو صریحاً اعلام کرد که دیگر عمل ختان وجوبی ندارد و هم چنین رعایت حلال و حرام در طعام و شراب ضرورت نخواهد داشت و افراد بشری را به نجس و طاهر تقسیم نباید کرد.» تاریخ جامع ادیان ص 616.
به دلایل فوق در احادیث اسلامی نیز وی را تحریف کننده دین مسیحیت شمردهاند و مسیحیت پولسی بهترین و شایستهترین نامی است که به مسیحیت کنونی میتوان داد.
[6]. در این مورد آیات فراوانی در قرآن وارد شده است که به چند مورد اشاره میشود:
1) هو الذّی خَلَقَ لکم ما فی الارض مجمیعاً ثم استوی الی السماء فسّویهن سبع سمواتٍ:
و... او خدایی است که همه موجودات زمین را برای شما خلق کرد و به خلقت آسمان نظرگماشت و هفت آسمان را برفراز یک دیگر برافراشت.» بقره / 29.
2) تُسَبّح له الّسموات السبع والارض: هفت آسمان و زمین ستایش خدا میکنند...» اسرا / 44
3) قل مَن رَبُّ السموات السبع و...: بگو پروردگار آسمانهای هفتگانه کیست؟...» مومنون / 86.
4) فقضیهُنّ سَبْعَ سمواتٍ...: آنگاه هفت آسمان را استوار کرد...». فُصّلت / 12.
[7]. تفسیر کبیر فخر رازی.
[8]. هزاره شیخ طوسی. ص 310 و التبیان فی تفسیر القرآن ج 1 ص 103 ـ 102.
و صاحب «حدود العالم من المشرق الی المغرب» که در سال 372. ه.ق تالیف یافته در این مورد مینویسد: «زمین گرد است چون گویی و فلک محیط است بر وی، گردان بر دو قطب، یکی را قطب شمالی خوانند و دیگر را قطب جنوبی...». حدود العالم ص 8.
[9]. عمر جهان، کهکشان و به اصطلاح کائنات فقط بر اساس بیان قرآن و اهلبیتعلیهم السلام در کتاب «تبیین جهان و انسان» محاسبه شده که علوم نظری و تجربی روز صدها سال از آن عقبترند.