آیا خداوند قبل از آنکه جهان مخلوقات را به وجود آوردبه چه کاری مشغول بود؟
منطق ارسطویی در پاسخ این سئوال میگوید: خداوند هرگز بیمخلوق نبوده زیرا اگر بگوییم خداوند زمانی مخلوق نداشته و پس از آن مخلوقات را آفرید، در این صورت باید یک «تغییری» را در وجود خداوند قبول کنیم و این نادرست است.
این پاسخ با صراحت آیات و احادیث سازگار نیست. هر چند که عدهای با تمسک به تأویلات در سازش دادن این دو سعی میکنند.
اینان میخواهند مثلاً یکی از «نمیدانم»ها را حل کنند ولی همین عملشان موجب میشود که «نمیدانم»های زیادی پدید آید.
پاسخ بر اساس منطق اهلبیت: اصل سئوال غلط است. زیرا چیزی به نام «قبل» و «بعد» از مقولات «زمان» هستند و خود زمان پدیده و مخلوق است. گویی میپرسید «خداوند قبل از آنکه قبل را بیافریند چه کار میکرد».
البته در اینجا چیزی هست ولی آن چیز نه بوسیله توان در کی انسان به شکل سئوال در میآید و نه در توان درک انسانی پاسخ آن وجود دارد. آنچه راجع به خداوند مطرح است و باید عقل و فکر انسان روی آن کار کند «توحید» و «ربوبیت» است و راجع به متافیزیک خیلی چیزها هست که نخواهیم فهمید، و اگر در صدد فهمیدن آنها باشیم باید مانند ارسطوییان منطق این جهان را بر خدا نیز شامل کنیم.
شما از کجا میگویید اگر قبلا مخلوقی نبوده باشد آن وقت لازم میآید «تغییری» در وجود خداوند حاصل شود؟ این قانون جهان فیزیک است که شما بر خدا نیز شاملش میکنید.
عقل یک پدیده این جهانی است (در آینده بیشتر واضح خواهد شد) و خودش یک پدیده است، نمیتواند یک وجود «ازلی» را تبیین و تحلیل نماید و الا خدا را مشمول قواعد این جهان خواهد کرد و لو هزاران سال در صفات سلبیه و ثبوتیه خدا بحث کند. زیرا ذات در مقام تبیین و شناخت غیر از صفات است و سئوال بالا وقتی حل میشود که ذات خداوند تحلیل و تبیین شود که اساسا خود لفظ تبیین و تحلیل، در اینجا غلط است.
2-خداوند آن مخلوق اولیه (یا ماده اولیه یا اولین مخلوق هر چه میخواهید بنامید، هر کسی بر اساس فلسفه خودش.) را از عدم آفرید یا از وجود؟
عدم که عدم است پس، از یک وجود دیگر آن را آفریده است. آن وجود چیست؟ یا چه بوده؟ آیا خود وجود خدا بوده؟ یا چیز دیگری که قهراً خودش مخلوق میشود؟ فلسفه کلاسیک یونان (اعم از افلاطون، ارسطو و غیره) برای فرار از بن بستی که سئوال فوق پیش میآورد (خیلی جدی میگویم: فرار) چیزی به نام «صادر اول» به میان آورده و سخن از عقل اول و... زده است. گویا آنها میخواهند با تبدیل «آفرید» به لفظ «صادر کرد» مسئله را حل نمایند و این تبدیل جز اینکه خداوند آن مخلوق اولیه را از وجود خودش، آفریده نتیجه دیگری ندارد.
اهلبیت نه لفظ «آفرید» را در اینجا میپذیرند و نه لفظ «صادر کرد» را، و در پاسخ سئوال فوق میگویند اصل سئوال غلط است. زیرا خداوند مخلوق اولیه را نه آفریده (نه خلق کرده) و نه صادر کرده است، بل آن را «ایجاد» و «انشاء» کرده است.
حضرت فاطمه(س) در مقدمه خطبه سیاسی معروفش میفرماید «انشاء الاشیاء لا من شیئ کان قبله» و حضرت علی(ع) در نهج البلاغه خطبه اول همین جمله را تکرار میکند و اضافه مینماید «و ابتدئه ابتداء»: و ابتدا کرد آن (پدیده اولیه) را یک ابتدا کردنی. یعنی یک ابتدا کردن ناشناختهای، غیر قابل شناخت برای انسان، زیرا انسان وقتی میتواند آن ابتدا کردن را بشناسد که خود، خدا شود.
خلق: ساختن چیزی از چیزی: پدید آوردن چیزی از چیزی.
در آغاز پیدایش مخلوقات، اساساً چیزی به نام «ساختن» اتفاق نیفتاده، هر چه بود «انشاء» بود و «ایجاد».
انشاء ـ یا ایجاد: پدید آوردن چیزی نه از سابقهای موجود.
در آغاز آنچه اتفاق افتاد انشاء و ایجاد بود آن گاه جریان خلق و خلقت راه افتاده است (و ما در جای دیگر طی سلسله بحثهائی شرح دادهایم که هنوز هم برنامه انشاء در کنار برنامه خلقت ادامه دارد که اینجا مجالی برای ورود به آن بحث نیست).
اکنون شما تنها همین خشت «صادر اول» را از زیر بنای فلسفه کلاسیک یونان بیرون بکشید. خواهید دید همه سیستم متافیزیک و فلسفه اولی فرو میریزد.
3- اصل «الواحد لا یصدر منه الا الواحد» که بزرگترین مسئله فلسفه کلاسیک یونان و در عین حال مشکلترین مسئله آن است در بخش فلسفه اولی غوغاها و جنجالها برپا کرده است. سئوال این است:
خدای واحد و غیر مرکب چگونه این همه مخلوقات کثیر را آفریده است. زیرا هر چه در آن آغاز از خداوند صادر شود قهراً بسیط و واحد بوده است. و آن گاه هر چه که از همان صادر اول صادر شود باز واحد و بسیط خواهد بود و اگر این دو با هم ترکیب شوند باز بسیط و واحد خواهند شد.
البته این خمیر هم در صدور اول آب زیاد میبرد و هم در صدور صادر دوم. زیرا «صدور» یعنی «دوئیت» و دوئیت ترکیب را لازم گرفته است و اصل صدور نادرست است. خواه با هزار اصطلاح دیگر توجیه شود و خواه اصلاً توجیه نشود.
به هر حال این بنبست نتیجهی فرار از بنبست مذکور در ردیف «2» است و روشن است که مطابق پاسخ اهلبیت(ع) در ردیف ـ 2 ـ پاسخ همین مسئله هم روشن است. یعنی اساساً چنین سئوالی دیگر پیش نمیآید. زیرا خدای انشاء کننده میتواند چیزهای متعدد را انشاء کند و لذا میبینید که در جمله اول «انشاء الاشیاء» آمده نه «انشاء الشیئ» و در جمله دوم با ضمیر مفرد «ابتدئه ابتداء» تا تعیین کند که آن پدیده اولی محصول چند شیئ انشاء شده است و در عین حال جهان همیشه بدین فراوانی کثرت نبوده، بل آن پدیده اولیه یک چیز مرکب از چند جزء بوده که با «قانون گسترش» و تکثر به طور مرتب تکثیر شده و توسعه یافته و هنوز هم به این تکثیر و توسعه ادامه میدهد.
منبع: گذری بر جامعه شناسی شناخت. مرتضی رضوی. انتشارات کیهان. 1371